آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

کاردستی ...

لینک کاردستی= http://koodakeman91.niniweblog.com/post1452.php پ.ن.1= تقریبا یک سال از باز کردن وبلاگ دخترم گذشت....چه خاطره های شیرین و تلخی در این دفتر مجازی یاد داشت شد... خدایا برایم از تلخیها تجربه هایش را بگذار و از شیرینی هایش خاطره... خداااااااااااااااایا بینهایت دوستت داریم... ...
5 ارديبهشت 1392

13 ماهگیت مباااااااااااااارک عزیزم...

امید و ارزوم -دخترم ١٣ ماهگیت مبااااااااااااارک... خیلی دلم برای پارسال این موقع ها تنگ شده چه روزایی بودن... برات مثل همیشه ارزوی سلامتی داریم و سعادت...  عاشق ددر شدی و بیشتر با بابا مجتبی میری ددر... من بخاطر زانوهام نباید پله بالا و پایین برم به همین خاطر بیشتر اوقات باید صبر کنی تا بابا مجتبی از سرکار بیاد و غروب شما را ببره بیرون... به قول بابا مجتبی می گه دلم به حال دخترم میسوزه می گم چرا؟ می گه اخه ددر دخترم فقط تا دم دره و بس... این روزها به چیزهای خوردنی قاقا می گویی... به بادکنک و یا هر جسم دواری گونه می گویی.. واژه نی نی را می گی ... البته میگی ای نی نیه... کلمات بابا و مامان را خیلی تو حرفات بکار نمی بری....
1 ارديبهشت 1392

یه روز خسته کننده + اولین تاب بازی...

گل دخترم سلام... امروز خیلی روز کلافه کننده ای بود برام... خیلی اذیت کردی و مهمتر از اون اینکه خودت اذیت شدی.. همش بهونه می گرفتی ... قرار بود بابامجتبی بعدازظهر بره مراسم تعزیه... به محض اینکه رفت شما بدتر کردی گفتم احتمالا خوابت میاد هر کاری کردم نخوابیدی و بهونه گرفتی حاضرت کردم و بردمت پارک نزدیک خونمون... تو راه همش غر می زدی که از کالسکه درت بیارم .. تا اینکه رسیدیم سوار تابت کردم یکم تاب بازی کردی خیلی از تاب خوشت اومده بود و می خندیدی.. ***************************************************  بعد هم چند بار سوار سرسره کردمت.. منتها تا کفشات را پات کردم که راه بری تو فضای پاک یه پسر بچه را دیدی که با توپ بازی می کنه بدو...
25 فروردين 1392

برنامه غذايي كودك در سال دوم زندگي

يك برنامه غذايي مناسب بايد كليه مواد مغذي (مواد نشاسته اي، پروتئيني، چربي، ويتامين ها و املاح) را به نسبت هاي متعادل در اختيار كودك قرار دهد تا انرژي مورد نياز او كه معمولا بر اساس يكصد كيلوكالري به ازاء هر كيلو گرم وزن بدن است تامين شود. معمولا 50 درصد انرژي مورد نياز از مواد قندي، 30 درصد از مواد چربي و حدود 20 درصد از مواد پروتئيني به دست مي آيد. بديهي است برحسب عادات مختلف غذايي و افزايش وزن كودك، نسبت هاي فوق بين 5 تا 10 درصد قابل تغيير هستند. غذاي كودكان يك تا 2 ساله بايد كم حجم ولي مقوي و مناسب و شامل همه گروههاي غذايي باشد. مقدار غذاي كودك مي تواند برحسب اشتهاي او افزايش يابد. نبايد انتظار داشته باشيم كه كودكان مانند بزرگترها غ...
25 فروردين 1392

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

خدایا چقدر اسم فاطمه زیباست... دخترم خواستم برایت بنویسم تا بدانی که من عاشق اسم فاطمه هستم... خدایا خودت هم میدونی که من خیلی این اسم را دوست داشتم منتها اسم تنها عمه دخترم هم این نام بود... و به همین دلیل از این کار منصرف شدم. ولی واقعا اسم فاطمه نمی دونم چه اسمی هست که هیچ وقت غبار زمان بر اون نمیشینه هیچ وقت قدیمی نمیشه... یا زهرای مرضیه از خودت می خوام که تو تربیت دخترم کمکم کنی تا بتونم از این وظیفه خطیر سربلند بیرون بیام.... پ.ن.1= این پست به مناسبت شهادت بانوی دوعالم حضرت زهرا نوشته شده..تاریخ 24 فروردین 92 ...
24 فروردين 1392

زیارت امامزاده صالح

گل دخترم سلام ... میدونی عزیزم .زمانی که شما را باردار بودم ٦ ماه اولی که شما تو دلم جا داشتی دکترت خانم دکتر فیروزه اکبری اسبق بود مطبش روبرو بیمارستان دی تو خیابون ولیعصر بود دو ایستگاه مونده به میدون ونک... هر وقت می خواستم برم برای ویزیت پیش دکترت سعی می کردم اول برم امامزاده صالح زیارت کنم و نماز زیارت بخونم و بعد بیام پیش دکتر اکبری... اونجا بود که شما امامزاده صالح را زمانی که تو دلم بودی زیاد برده بودمت .اما از زمانی که بدنیا اومده بودی دیگه نه خودم رفته بودم و نه شما... چهارشنبه ٢١ فروردین بود که خاله بابا مجتبی با دخترش مهمونمون بودن .. من پیشنهاد دادم که بریم امامزاده صالح ... اونا هم قبول کردن. به اتفاق اونا بعدازظهر چهارشنبه...
24 فروردين 1392

متولدین روز دوم فروردین که تو نی نی وبلاگ اسمشون ثبت شده....

  hamed همسن دخترم هانیه پنج سال بزرگتر از دخترم سید امیر طاها هفت سال بزرگتر از دخترم گندم همسن دخترم - آویــنِ(عِــشــقِ) مـامـان و بـابـاش - آوینـــــــــــــــــــــا نیمه وجودم فاطمه حسنا یک سال بزرگتر از دخترم رونيكا همسن دخترم آترینا همسن دخترم آيدا یک سال بزرگتر از دخترم داریوش یکسال بزرگتر از دخترم مسیحا همسن دخترم محمد طه یک سال بزرگتر از دخترم هوراد همسن دخترم هستی یک سال بزرگتر از دخترم مهرتاش همسن دخترم آنيتا چهار سال بزرگتر ...
18 فروردين 1392

عکس های تولد 1 سالگی

از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون عزیزم...  قصد گرفتن تولد برات نداشتم ... با بابا مجتبی تصمیم گرفتیم بعد از اینکه برگردیم تهران یه تولد سه نفره برات بگیرم و ازت عکس و فیلم بگیرم .... صبح روز 2 فروردین رفتیم عید دیدنی خونه خاله مریم. از خونه خاله مریم پست تولدت مبارک 1 سالگیت را گذاشتم و بعد رفتیم خونه مامان شمسی. ناهار به بعد خونه مامان شمسی بودیم... اخرشب به خاله مریم زنگ زدم گفتم جایی امشب عیدی نمیریم گفت اگر میاید خونه مامان اینا بریم خونه محمد (برادرم). گفتم باشه... سرنماز بودم گوشیم زنگ خورد و بابا مجتبی برداشت. محمد بود گفته بود که من برای اوینا کیک پختم می خوام براش یه تولد کوچولو بگیرم فقط به الهام نگو.....
17 فروردين 1392

عکس های نوروز 1392+ واکسن یکسالگی( MMR) + تاریخ رویش دندون هفتم و هشتم

امسال هم برات مثل پارسال یه سفره هفت سین کوچولو چیدم در واقع این سفره هفت سین واسه زمان مجردی های بابامجتبی هست (منظورم ظرف های کوچیکی هست که توش لوام هفت سین را ریختم + اینه و شمعدان کوچولویی که مامان شمسی (مادر همسرم) برای سر سفره عقدمون خریده بود ) دوست نداشتم بخوابی لحظه سال تحویل ولی به محض اینکه لباست را عوض کردم برای سال تحویل خوابت برد من هم دیگه اصرار نکردم چون می دونستم اگر نخوابی هم خودت را اذیت خواهی کرد و هم ما را...) امسال اولین سالی بود که لحظه سال تحویل بودی و همینطور که می بینی خواب بودی... سال تحویل حدود ساعت 2 و نیم بعدازظهر بود.... ما خونه مامان شمسی بودیم امسال برای سال تحویل... امسال تو میدون فرمانداری شهر...
17 فروردين 1392