.::خاطرات خانم کوچولومون::.

...

من کلاً از روزی که به دنیا اومدن یعنی ٢ فروردین ٩١ تا ٢٥ فروردین ٩١ شیرخشک خوردم یعنی در مجموع ٢٣ روز. از ٢٥ فروردین به بعد مامانم به من فقط شیر خودش را داد و شیر خشک پر... که در کل این ٢٣ روز کمتر از یک قوطی شیرخشک خوردم تعجب نکنید آخه مامان همراه شیرخشک به من شیر خودش را می دادو شیرخشک حالت کمکی داشت که بیشتر شب ها که خیلی گرسنه بودم مامانم ٣٠ میلی درست می کرد و به من می داد و من خواب راحتی داشتم ولی از زمانی که مامانم قطره شیرافزا خورده و ... دیگه نیازی به شیرخشک پیدا نکردم...البته بابام بقیه شیرخشکم را می خورد. تعریف می کنه که بچه بوده خیلی شیرخشک دوست داشته با داییش شیرخشک پسر داییش را می خوردند...   ...

روز 22 فروردین مصادف با 20 روزگی آوینا مادربزرگ مامان آوینا با سوزاندن فندق و گرفتن روغن آن به تقویت مژه ها و ابروی آوینا پرداخت. وای من هی می گفتم مواظب باشید چشم هاشو کور نکنید . مادربزرگم می گفت ای بابا مگه دفعه اوله من همه شماها را روغن فندق مالیدم و ... ...

نگاه آوینا در حالی که با او صحبت می کنیم ...   ...

با اینکه من  آنقدر سعی میکنم  آوینا دستش را نخوره بازهم تا غافل شدم دیدم ...       ...

 آوینا پس از رفتن به حمام که برای اولین بار توسط مامانی شسته شده البته با ترس و لرز فراوان...    آرامش در خواب دختر گلمون ... ...

آوینا در حالی که 26 روزگی اش را سپری می کرد توانست جغجغه خود را با دستانش به اندازه 2 الی 3 ثانیه نگه دارد آوینا در حالی که 28 روزش بود توانست کمی سر خود را بالا نگه دارد... ...