آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

عکس العملت به محض تنها موندن...

سلام مهربونم. دخترم تازگی ها انتظار داری حتماٌ پیشت بشینیم و باهات حرف بزنیم. اگر یکم بهت توجه نکنیم. شروع می کنی به گریه کردن. اشکات هم که چه جوری می ریزه پایین. ولی انقدر بلایی که تا ما خودمون را بهت می رسونیم ما را نگاه می کنی و گریه ات تموم میشه شروع میکنی دوباره به غان و غون کردن...   ...
4 تير 1391

اولین باری که تنها با بابا موندی ...

دختر عزیزم هر بار که با بابا در مورد نگهداشتنت توسط بابا صحبت می کردیم می گفت وای من فکر نمی کنم بتونم نگهش دارم. حداقل تا ٢ سالش بشه. می ترسم گریه کنه... تا اینکه هفته پیش که عزیز و بابابزرگ اومدن و دندون من درد گرفت. من مجبور شدم شنبه ( ٢٧ تیر ٩١) شما را پیش عزیز بگذارم و برم دندانپزشکی.خلاصه همهچی را okey کردم (شیر و عوضت کردم ) و رفتم دندون پزشکی. عکس انداخت گفت باید عصب کشی بشه. پرسیدم چند کانالس. گفت چهارکاناله. خلاصه اون روز عصب کشی کردم. دکتر گفت 4 الی 7 روز دیگه برو دندونت را پر کن. عزیزاینا ازاونجایی که بی بی حالش خوب نبود و فشار و قند خونش رفته بود بالا و تو ccu بستری بود مجبور شدن دوشنبه بعدازظهر برگردن ت ...ش. وای من غصه ام...
2 تير 1391

اولین مسافرت آوینا با اتوبوس از ت... به تهران

دختر گلم جمعه ای که مصادف با 19 خرداد سال 91 بود و شما تقریباٌ 2 ماه و 17 روز سن داشتی. اولین مسافرت شما با اتوبوس بود. وای انقدر خانوم بودی که هر چی بگم باز هم کم گفتم. این مسافرت که از ت... به تهران بود ساعت 6 غروب جمعه بود و به مدت تقریباٌ 4 ساعت طول کشید ولی وقتی رسیدیم خونه ساعت 10 و 40 دقیقه شب بود. وقتی ساعت 6 سوار اتوبوس شدیم. و هنوز اتوبوس راه نیافتاده بود شما شروع کردی به گریه کردن. بابا را صدا کردم و بهش گفتم وای تا تهران چه کار کنیم؟! اگر بخواد این جوری گریه کنه؟ گفت نه احتمالاٌ ساکت میشه بگذار من ببرمش پایین. اتوبوس که راه افتاد میام بالا. وقتی رفتی پایین ساکت شدی. اتوبوس که راه افتاد اومدی بالا و یک کم که شیر خوردی خوابت برد...
23 خرداد 1391

عکس های بعد از حمام دخترمون

 پنج شنبه دو هفته پیش یعنی 12 خرداد 91 که داشتیم می رفتیم شهرمون برای تعطیلات دخترمون را قبل از رفت بردیم حمام. وقتی اوردمش بیرون انقدر ناز شده بود که دلم نیومد عکساش را نزارم تو وبلاگش...   بقیه عکس هاش رو می تونید تو ادامه مطلب ببینید...   ...
22 خرداد 1391