آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

این نیز بگذرد....

ا مروز ٢٤ بهمن ١٣٩١ همیشه دوست داشتم تو این وبلاگت عزیزم لحظه های شادیهامون و خوشی هامون ثبت بشه... ولی امروز یکم نظرم عوض شد... احساس کردم گاهی لازمه که روزهایی که شما خیلی بی حوصلگی می کردی و به من سخت گذشته هم ثبت بشه تا شاید روزی یاد اوری گذشتن این روزهای سخت هم برام شیرین بشه... حداقل برای من یه نفر اینطوری بوده گای اوقات شاید تو بعضی از لحظات خیلی بهم سخت گذشته باشه ولی بعد از گذشت روزها و ماهها و سالها یاداوریشون برام شیرین شده... و اما امروز.... تقریبا دو سه روزی هست که بابا مجتبات انفلونزا گرفته ... دقیقا از روز قبل از تعطیلی یعنی ٢١ بهمن ٩١... غروب ٢١ بهمن یکم زودتر اومد خونه و گفت حالش خوب نیست...از اونجایی که همیشه خیلی د...
25 بهمن 1391

گذشت نیم دهه از عهد و پیمان مامان الهام و بابامجتبی + اپلود تصاویر

امروز ١٩ بهمن ١٣٩١ - ساعت ١٢ و ٤٥ بعداز ظهر دیروز ١٨ بهمن ماه ١٣٩١ بود و ما با گذشت ساعت ٩ شب نیم دهه از عهد و پیمان ازدواجمون را پشت سر گذاشتیم. چه لحاظ زیبایی بود وقتی چشم دوخته بودم به ساعت. موقعی که ساعت تقریبا ٨ شب بود... بعد با خودم می گفتم چه زود گذشت این ٥ سال.... اره عزیزم دقیقا ١٨ بهمن ١٣٨٦ بود (در حالی که من امتحانات ترم اخر دانشگاه را داشتم سپری می کردم ) ساعت ٩ شب مراسم عقدمون البته با صلوات صورت گرفت... (دقیقا ٢٩ محرم بود اون سال)... دیشب یه جورایی دوست داشتم همسرم را سورپرایز کنم... همسرم علاقه زیادی به شیرینی نخودچی داره منم از شب قبلش خمیرش را درست کردم و دیروز اون را درست کردم(خمیرش نیاز به ٢٤ ساعت استراحت داشت)....
23 بهمن 1391

وقایع اتفاقیه دو هفته اول ماه یااااااااااااااااااااازدهم + اپلود تصاویر

امروز 16 بهمن 1391 هست ... شما عزیز دل مامان و بابا دقیقا 10 ماه و نیم از زندگیت را پشت سر گذاشتی ... الهی که عمر پربرکت و مفید برای هم خودت و هم جامعه ات داشته باشی عزیزم و سالیان سال شاد و سلامت بمونی عزیزم... شما مثل همیشه الان که من دارم وبلاگت را اپ می کنم خوابی عزیزکم.... و اما تو دو هفته اول ماه یازدهم تونستی عزیزم... 1- 5 بهمن به طور حرفه ای بای بای کردن را انجام می دی بیشتر با دست چپت.... 2- دیگه کاملا حرفه ای بدون کمک از زمین پا میشی و میشینی خدا را شکر و دیگه من خیلی نگران این نیستم که مبادا موقع نشستن و برخاستن بیفتی زمین... 3- من خودم ندیدم ولی بابا مجتبی دیشب در حالی که من داشتم ظرف ها را می شستم صدام کرد و گفت ک...
23 بهمن 1391

ده ماهگیت مبااااااااااااااااااااارک..... + تاریخ رویش دندان ششم

     امروز چهارشنبه 4 بهمن ماه 1391 هست. بالاخره بعد از چند روز تونستم فرصت کنم و بیام برات پست 10 ماهگیت را بگذارم عزیز دل مامان و بابا. تو این چند روز یکم سرم شلوغ بود و نتونستم برات مطلب بگذارم که الان برات اندکی مطلب می نویسم . طبق معمول که شما هر وقت خواب هستی من می تونم میام برات بنویسم الانم شما در خواب ناز بسر می بری. برات ارزوی دیدن خواب های شیرین دارم گلکم.خیلی خوشحالم که ماه دهمت هم تموم شد عزیزم. خوشحالم که اولین ماه دو رقمیت را سپری کرد قربون ت برم عزیزم......دوست دارم هر چی زودت بزرگ بشی به استقلال برسی و تو کارات به دیگران وابسته نباشی. کی میشه من اون روزها را ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ احتمال دیدن این روزها مصادف ...
4 بهمن 1391
1