13 ماهگیت مباااااااااااااارک عزیزم...
امید و ارزوم -دخترم ١٣ ماهگیت مبااااااااااااارک...
خیلی دلم برای پارسال این موقع ها تنگ شده چه روزایی بودن...
برات مثل همیشه ارزوی سلامتی داریم و سعادت...
عاشق ددر شدی و بیشتر با بابا مجتبی میری ددر... من بخاطر زانوهام نباید پله بالا و پایین برم به همین خاطر بیشتر اوقات باید صبر کنی تا بابا مجتبی از سرکار بیاد و غروب شما را ببره بیرون...
به قول بابا مجتبی می گه دلم به حال دخترم میسوزه می گم چرا؟ می گه اخه ددر دخترم فقط تا دم دره و بس...
این روزها به چیزهای خوردنی قاقا می گویی... به بادکنک و یا هر جسم دواری گونه می گویی.. واژه نی نی را می گی ... البته میگی ای نی نیه... کلمات بابا و مامان را خیلی تو حرفات بکار نمی بری... ددر را واضح می گویی... می گیم اوینا بخاری چیه؟ به اون اشاره می کنی و دستت را عقب می کشی و می گی داخ.....می گم الله اکبر کن دستات را می بری کنار گوشت و ادای الله اکبر را درمیاری...دیگه یادم نمیاد
از بادکنک و توپ خوشت میاد... دائما سیم انتن را درمیاری... تو مرکز بهداشت دیدم نوشته بود برای سن شما بادکنک و پلاستیک وسایل خطرناکی هستن ولی شما خیلی بادکنک را دوست داری...
29 فروردین بهت برای اولین بار هندوانه دادم خوشت اومده بود....
پ.ن.1= هنوز حجم غذای که می خوری خیلی کمه .. بستنی و ماست را دوست داری... بیشتر تمایلت به سمت لبنیات هستش...
از اونجایی که موقع خورد غذا همه جا راه میری مجبورم زیرانداز های بزرگ زیرت بندازم و در نتیجه روزی دوتا زیر انداز را می شورم جالبه که غذا هم نمی خوری!!!!!!!! دیروز که پهنشون کرده بودم رفته بودی از لای این زیرانداز ها اینطوری رد میشدی و میومدی و میخندیدی....