آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

چاپ عکس آوینا در مجله کودک سالم ...

دیروز بعداز ظهر خیلی بی تابی می کردی تقریباٌ دو الی سه هفته ای بود که عکست را برای چاپ به سه تا مجله فرستاده بودم. با بی تابی دیروز بعدازظهر شما گذاشتمت تو کالسکه و بردمت بیرون تا بلکه بخوابی و یه کم هم ددر دودوری شدی البته. خلاصه تا یه مسیری بردمت خوابیدی می خواستم برگردم دوباره یه کم بردمت بالاتر تصمیم گرفتم برت گردونم خونه که انگار یه حسی گفت یه سر به کیوسک روزنامه فروشی ها بزنم. ولی راستش یکم سختم بود. اخه با کالسکه اونم تنهایی از خیابون باید ردت می کردم. ولی گفتم حالا تا اینجا اومدم یه سر بزنم. اول جلوی دکه را نگاه کردم مجله کودک سالم را دیدم. بعد برداشتم تا باز کردم دیدم دومین عکس عکس شماست یکم تعجب کردم و ولی خیلی خوشحال شدم. اخه فکر...
21 مرداد 1391

کنترل و چکاپ 4 ماه و 16 روزگی ات + سوراخ کردن گوش شما ...

امروز ١٨ مرداد ٩١ هست و شما ٤ ماه و ١٦ روزته ....   راستش عزیزم این سوراخ کردن گوشت شده بود برا من مثل یه چی بگم وا... خلاصه خیلی استرسش را داشتم. موقع ای که واکسن چهار ماهگیت را زدم می خواستم سوراخ کنم که اون بچه ٢٠ روزه که اورده بودن خیلی گریه کرد دکتره هم یه کم پیر بود دستش می لرزید ترسیدم بدهم به اون سوراخ کنه. خلاصه همش سرچ و .... می ترسیدم اخر سر گوشت را تو بزرگ سالی برات سوراخ کنم و کلی درد بکشی. خلاصه دو هفته پیش که برده بودمت پیش دکتر بیتا نجفیان فوق تخصص نوزادان تو بیمارستان نجمیه گفته بود دو هفته دیگه بیار تا بگم چی بهش بدی. بعد از چند روز که گذشت از دو هفته پیش گفتم بگذار وقت بگیرم برا دو هفته بعد که شلوغ نباشه میریم...
18 مرداد 1391

مسابقه 2 روی سکه (خنده و گریه)

 سلام به همه بازدید کننده ها و دوستای مهربون وبلاگ دخترمون. اگر از دیدن این دو حس متضاد دخملمون لذت بردید از شنبه تا دوشنبه مهلت دارید تا برید به ادرس زیر و تو قسمت نظرات به دخملومن که شماره عکسش ١١ هست رای بدید. باز هم از همتون تشکر می کنم به خاطر لطفتون... ادرس وبلاگی که نظرتون را باید تو اون ثبت کنید- http://koodakeman91.niniweblog.com/post170.php ...
12 مرداد 1391

اولین باری که خودت غلتیدی از کمر به جلو...

دختر گلم همین الان یکدفعه دیدم سرو صدات بلند شد. نگات کردم دیدم غلتیدی و جیغ می زنی. من مونده بودم نجاتت بدم یا عکس بگیرم. خلاصه عکسو گرفتم و نجاتت دادم. برای اولین بار توسط خودت این بار این شکلی غلتیدی... 9 مرداد 91 - ساعت 7 عصر مامان قربون اون موهای پشت سرت بره که ریخته تو این چهار ماهه بر اثر اصطحکاک با بالش... ...
10 مرداد 1391

کارهایی که از سه ماهگی تا به امروز که چهار ماه و 9 روزته انجام میدی...

گلم. عزیزتر از جونم. چند وقتیه که اب دهانت همین طوری میره. طوری که کم کم روزی دو دست لباس را برات عوض می کنم. هر چی هم می بینی می خوای چنگ بزنی و بگیریش. از تماشای تلویزیون لذت می بری ... به طور مداوم لباست را با دستت گرفتی. اگر بغل هر کسی باشی لباسش را سفت می گیری. صداهای جدید از خودت تولید می کنی. غلت زدنت هم که کامل شد. از هر دو طرف غلت می زنی. وقتی هم با هات حرف میزنیم قشنگ با صداهایی که از خودت در میاری جوابمون را میدی. روزی ١ ساعتی هم که باید بری بیرون بچرخی. که این مسئولیت را بابا قبول کرده. با وجود این که عصر که برمی گرده از سرکار...
10 مرداد 1391