آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

هشت ماهگیت مبارک عزیز دل مامان و بابا

عزیز دل مامان و بابا دختر دوست داشتنیمون هشت ماهگیت را بهت تبریک میگیم. خیلی این روزها زود گذشت هم برای من و هم برای بابا مجتبی. دعا میکنم از ته دل برایت که همیشه سالم باشی و تندرست. و اما باید از خدای بزرگ تشکر کنیم بابت این امانت الهی که حسابی مشغول و سرگرممون کرده و از تنهایی دراوردتمون. خدایا شکرررت. هزاران مرتبه شکررررررررررررررررت.... این که یه روز زودتر اومدم برات این پست را بگذارم دلیل داشت و دلیلش چیزی جز این نبود که داریم به اتفاق شما می ریم مسافرت پیش پدربزرگ ها و مادربزرگ های شما و این چند روز تعطیلی را پیش اونها هستیم. انشاا... اگر خدا بخواهد یکشنبه بعدازظهر برمی گردیم. ...
1 آذر 1391

عکسای آتلیه آوینا خانم + گزارش واپسین روزهای ماه هشتم آوینا خانم

اومدم از واپسین روزهای ماه هشتمت بنویسم گلم. روزها خیلی زود دارن سپری میشن و من دیگه گذر عمرم را احساس نمی کنم. غافل از اینکه روزهایی بود قبل از اومدن شما که همش دنبال کار و این کلاس و اون کلاس و این کتاب و اون کتاب و این سایت و اون سایت بودم و دنبال یادگیری... الان دیگه اصلاٌ وقت نمی کنم وبلاگت را بروز کنم چه برسه به کارهای دیگه. البته این هم ناشی از اینه که من کسی را ندارم تو اینجا که بهم کمک کنه و همش و تمام وقت خودم مراقب شما هستم.(البته کمک های پدرت را هم نمی تونم نادیده بگیرم که تنها کسی که بدون دادن شیر میتونه خوابت کنه پدرت هست) و اما از کارهایی که تقریباٌ تو این ماه یادگرفتی باید بگم که 16 ابان 91 بود که تیزی دندون دومت را اح...
30 آبان 1391

آش دندونی (دانک) آوینا

قرار بود که برای آوینا آش دندونی بپزم و کنارش یه کارت طراحی کنم و بدم برای چاپ و همراه آش دندونی پخشش کنم. برام گفتن آش دندونی سخته چون ما بهش میگیم دانک پس از اینجا به بعد اگر دانک نوشتم منظورم آش دندونیه..... . دو هفته ای بود دنبال نخودسیاهش تو محله امون گشتم و از هزرکجا بگید پرسیدم ولی متاسفانه پیدا نکردم تا اینکه مامانم برام تهیه کرده بود از شهرستان. تو این هفته با اومدن پدر و مادرم پیشمون تصمیم گرفتم دانک را بپزم. همه مواد را پاک کردم و شستم و از شب قبل خیس کردم و نهایتاٌ  بعد از ظهر یکشنبه (دیروز) مصادف با ٢١ آبان ١٣٩١ گذاشتم بپزن مواد هر کدوم جداگانه. کارت آوینا را هم خیلی عجله ای شب یکشنبه تا ٢ و نیم نیمه شب بیدار بودم و درستش...
24 آبان 1391
10015 0 27 ادامه مطلب

اولین سرماخوردگی شما دقیقاٌ در هفت ماه و نیمگی شما...

دیروز 15 ابان بود. و از بعدازظهر شما دچار ابریزش بینی شدی البته صبحش بینی ات گرفته بود و من با قطره رینوسالتین تمیز کردم ولی ابریزش بینی ات از بعد از ظهر شروع شد . امروز بردمت مرکز بهداشت و پیش پزشک خانواده امون و اقای دکتر هم تمام قسمتهای بدنت را معاینه کرد و گفتم گوشش چرک داره گفت نه گفت سرفه هم داره گفتم خیلی کم ولی ابریزش بینی اش شدیده. خلاصه برای شما استامینوفن و اموکسی سیلین ١٢٥ (گفت گلوش یکم ملتهبه)  و سرماخوردگی کودکان نوشت. احساس کردم خودم هم یکم گلوم خلط داره معاینه کرد و برای من هم امپول و شربت و قرص نوشت. تو مسیر که داشتم می رفتم داروخون داروهات را بگیرم دیدم مغازه پوشک ب ا ر ل ی داره. رفتم یه بسته امتحانی خریدم . خلا...
22 آبان 1391

چهار دست و پا رفتن آوینا خانوم

امروز روز ١٣ ابان 1391 مصادف با روز عید غدیر بود و شما اولین عید غدیر را در این کره خاکی تجربه کردی. عیدت مبارک مهربونم. امروز یه عیدی خیلی قشنگ به من و بابا دادی. اونم این بود که بالاخره حرکات چهار دست و پات به چهار تایی رسید. چند روزی بود تقریباٌ هفت الی هشت روزی که برای حرکت کردن اولین حرکت را به حالت چهار دست و پا می رفتی و سپس بقیه مسیر را سینه خیز گام برمی داشتی. اما امروز بعدازظهر به یکباره متوجه شدم که داری چهار دست و پا میریو با شوق فراوان بابا مجتبی را صدا زدم تا دوتایی شاهد ان لحظه ناب و دیدنی باشیم. ممنون از عیدیت. راستی کلمه دددد را که یک ماهی هست میگی و کلمه ام  و مممممم و مممماااااااااااممممممممممممما را هم دیگه داری تک...
14 آبان 1391

دومین مروارید آویناخانم

تقریباٌ یک هفته ای هست که احساس کردم دندون دوم آوینا تو پیله هست. این دندون کنار دندون اولیه و در سمت چپ آن دندون (از طرف آوینا) قرار داره. از دیروز که 7 آبان 91 بود هم سفیدی دندون مشخص شده ولی تا این لحظه تیزیش را احساس نکردم. مبااااااااااااااااارکت باشه عزیزم. عکس هم بعداٌ قرار خواهم داد....و اما آش دندونی را باید بگم چون دوبار قبلاٌ درست کردیم قبل از این که دندون در بیاد و برای اینکه راحتتر دربیاد یکم برای گنجشک ها ریختیم تو پشت بام. یکبار توسط عزیز (مامان خودم) تو روز عید فطر (29 مرداد 91 -4 ماه و 27 روزگیت) و یکبار هم توسط عزیز (مادربزرگ همسرم) مصادف با 9 شهریور 91 (5 ماه و 7 روزگیت)  و بعضی ها کادو دادن . صلاح ندو...
11 آبان 1391

دختر نازمون 7 ماهگیت مبارک + چهارمین سالگرد ازدواجمون

عزیز دلمون 7 ماهگیت مبارک . امروز دوم ابان 1391 بود و 7 ماهگی شما دقیقاٌ مصادف شد با چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا مجتبی.... امروز من و بابا مجتبی با شما رفتیم اتلیه تا در اولین سالگرد ازدواجمون با حضور شما عکس هایی را خاطره کنیم. عکسات که اماده شد برات می گذارم..... صبح با بابا بردیمت مرکز بهداشت برای پایش.این ماه زیاد وزن نگرفته بودی. وزن= 8300 گرم قد = 68 سانتیمتر دور سر = 42.5 سانتیمتر من الان به شما بیسکویت و با چای رقیق میدم .... عاشق خوردن مارک پتوت و مارک عروسکت و ریشه فرش و کتاب هستی.... الانم داری مارک این خرس را می خوری!!!!!!! خودت را به ریشه فرش میرسونی و میخوریش!!!!!! ...
6 آبان 1391
1