آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

سال نو مباااااااااااااااارک..

کوچولوی دوست داشتنی ما امسال اولین سال هست که در کنارمون لحظه سال تحویل را سپری می کنی.... پارسال من و شما و بابا مجتبی سه نفری تو خونمون لحظه سال تحویل بودیم... چه لحظه ای بود حول و حوش ساعت ٩ صبح سال تحویل شد... بعد از سال تحویل هر دو به خانواده هامون زنگ زدیم و تحویل سال را تبریک گفتیم ... یادش بخیر... اون روز اخرین روز دوران بارداری من بود.. قرار بود فرداش شما در کنار ما باشی... عزیز و بابا بزرگ و خاله مریم و هانا و مبینا و ملیکا هم تو روز اول عید به جمع ما (بعد از سال تحویل ساعت ٨ شب) پیوستن تا من را راهی بیمارستان کننند و مراقبم باشن... الهی که همشون تنشون همیشه سالم باشه... ...
2 فروردين 1392

دوباره تب...

امروز ٢٧ اسفند ٩١ بعد از برگشت از مسافرت دو روزه به شهرمون چند ساعتی نگذشته بود که متوجه شدم اوینا داغ شده تب داره.. بهش ١٢ شب پروفن دادم ٢ سی سی .. چند بار درجه حرارات بدنش را اندازه گرفتم کمی پایین اومده بود اما صبحش دوباره تب داشت... با بابا مجتبی بردیمت بیمارستان تخصصی کودکان فهمیده.. اونجا که رسیدیدم تبت ٣٩ بالاتر بود. برات شیاف گذاشتم و لختت کردم تنها یه زیرپوش رکابی با یه شورت عینکی تنت بود تا دمای بدنت بیاد پایین.. دکتر معاینه کرد و گفت تو معاینه ات چیزی نیست برات ازمایش ادرار و خون نوشت ... خدا را هزار مرتبه شکر جواب ازمایش خونت سالم بود ..دکتر گفت نمونه ادرار هم بده ازمایشگاه جواب ازمایش ادرارش هم بیاد ببینیم چیه.تو خونه...
27 اسفند 1391

...............

  رنگ موهاش را و فرفری بودنش را... از طریق وبلاگ یکی از دوستان با این سایت اشنا شدم... http://www.makemebabies.com/ تو این سایت عکس پدر و مادر را اپلود می کنید عکس فرزندتون بهتون نشون داده میشه. سرگرمی جالبی بود.. ببینید عکس فرزند ما باید اینطوری میشده... حالا نمیدونم چقدر شبیه اوینا هست؟ به نظرتون؟ دوتا عکس اولیه را باعکس پرسنلی درس کردم و اخریه را با عکس اتلیه سالگرد ازدواجمون ...     ...
21 اسفند 1391

10 روز مونده به تولد یک سالگی دختر نازنینمون... + این روزاهای اوینا خانوم

امروز 21 اسفند 91 - ساعت 1 بعد ازظهر - موقعیت شما.... در خواب ناز.... همیشه سالم باشی و خوابای خوب ببینی....   این روزها مشغول خونه تکونی هستم... سرم از این بابت شلوغه... امیدوارم این فصل دلامون را هم خوب تکونش بدیم و هر چی بدیه ازش بریزه پایین... این روزها روزهای پایانی اولین سال زندگیته دخترم... چه زیبا بود پست قبل برام و یاداوری روزهای گذشته... تو نظرات می خوندم که نوشته بودن روزهای سختی را گذروندم ولی به نظر خودم خیلی شیرین بودن اون روزها... همیشه نباید همه چی بر وفق مراد ادم باشه... گاهی اوقات همین روزهای کارکردن انقدر شیرین و خاطره انگیز هست که نگو و نپرس... راستی تو یادش بخیر های بارداریم یادم رفته بود بنویسم سر کار ...
21 اسفند 1391

تولد یکی از بهترین باباهای دنیا+پایان 11 ماهگی+سرماخوردگی ویروسی(اولین تب بالا)

  عزیزکم پایان 11 ماهگیت مبارک با تاخیر سه روزه... ورودت به اخرین ماه از اولین سال زندگیت مباااااااااااااااااااااااارک... دختر دوست داشتنی من و بابا که با اومدنت رنگ و بوی خاص تری به زندگیمون بخشیدی... تقریبا 20 ماهی از باهم بودن ومن و شما گذشت و 11 ماهی از در کنار هم بودن من و شما و بابا... برات همیشه ارزوی سلامتی دارم.... اواخر این ماه از زندگیت برامون خوشایند نبود چرا که تن تب دارت را که لمس می کردم جیگرم اتیش می گرفت... تو هفته پایانی این ماه عزیز و بابا بزرگ (مامان و بابای خودم) اومده بودن پیش ما... بابابزرگ بهم کمک کرد تا اتاق های خونمون را خونه تکونی کنم.... خوشحالم از این موضوع که یکم از حس غریبی کرد...
5 اسفند 1391
1