آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

تولد یکی از بهترین باباهای دنیا+پایان 11 ماهگی+سرماخوردگی ویروسی(اولین تب بالا)

1391/12/5 15:28
5,072 بازدید
اشتراک گذاری

 ني ني شكلكني ني شكلك

عزیزکم پایان 11 ماهگیت مبارک با تاخیر سه روزه...

ورودت به اخرین ماه از اولین سال زندگیت مباااااااااااااااااااااااارک...

دختر دوست داشتنی من و بابا که با اومدنت رنگ و بوی خاص تری به زندگیمون بخشیدی... تقریبا 20 ماهی از باهم بودن ومن و شما گذشت و 11 ماهی از در کنار هم بودن من و شما و بابا...

برات همیشه ارزوی سلامتی دارم....

Love Divider Graphic for Facebook

اواخر این ماه از زندگیت برامون خوشایند نبود چرا که تن تب دارت را که لمس می کردم جیگرم اتیش می گرفت...

تو هفته پایانی این ماه عزیز و بابا بزرگ (مامان و بابای خودم) اومده بودن پیش ما... بابابزرگ بهم کمک کرد تا اتاق های خونمون را خونه تکونی کنم.... خوشحالم از این موضوع که یکم از حس غریبی کردنت کم شده و بیتر بغل بقیه میری...دو روزی بود احساس می کردم بدنت گرمتر از گذشته هست ولی احتمال دادم به خاطر دندون باشه... تا اینکه دو شب قبل از پایان 11 ماهگیت وقتی از خواب عصرت بیدار شدی دیدم داغتر شدی دمای بدنت را اندازه گرفتم 37.8 بود.. شروع کردم بهت استامینوفن دادم هر 8 ساعت ..اخرشب دمای بدنت 37.4 بود و صبح روز بعد 37.1... شب قبل از پایان 11 ماهگیت بود که دایی محمد هم اومده بود پیش ما ... دوباره ساعت 9 و نیم شب بود که دیدم خیلی داغ شدی طوری که اصلا حال و روز صورتت تغییر کرد به قول بابا مجتبی چشمات بهم ریخت دمای بدنت را اندازه گرفتم 38.1 بود.وااااااااااااای خدای من اولی بار بود که چنین تبی را تجربه می کردی ...خدایاااااااااااااا هه عالم داشت خراب میشد روی سرم... بی اختیار اشک از چشمام جاری شده بود و ناراحت و تند تند به بابا مجتبی می گفتم ببریمش دکتر همین الان.... همه می گفتن نگران نباش میاد پایین ... اون لحظه تقریبا 6 ساعتی از زمانی که استامینوفن خورده بودی گذشته بود و من منتظر بود 8 ساعت بشه استامینوفن بدم ولی دیگه بهت استامینوفن دادم و ساعت استامینوفنت را 6 ساعت یکبار کردم... فرداش 4 شنبه بود و 2 اسفند 91. یادم بود که دکتر بیتا نجفیان چهارشنبه ها هست بیمارستان... تصمیم گرفتم فرداش اگر بهتر نشدی ببریمت پیش دکتری که همیشه می بردمت...

فرداش با بابا مجتبی بردیمت بیمارستان نجمیه پیش دکتر.

دکتر بعد از معاینه گفت که داخل گوش و گلوت قرمزه...و شما سرماخوردگی ویروسی گرفتی... برات دارو نوشت ...

داروهات بود=

1-شربت فارمنتین بی دی 457 (کو – اموکسی –کلاو 457)................ هر 12 ساعت 5/2 سی سی

2- شربت ایبوکیم (ایبوپروفن)...............هر 12 ساعت 2 سی سی

3- قطره استریل سیپلکس (سیپروفلوکساسین 3/0 درصد)................ هر 12 ساعت 2 قطره در گوش

4- قطره استریل بتازونیت (بتا متازون 1/0 درصد) .........................هر 12 ساعت در هر گوش

5- شیاف پانادل ...6 عدد ............... در صورتی که تبت بالای 38 درجه رفت استفاده بشه ...که ما پیدا نکردیم هر داروخانه ای که گشتیم به جاش شیاف استامینوفن 125 گرفتیم ... ضمنا دکتر گفت زیاد استفاده نکنی چون بچه ممکنه (ا س ه ا ل) بشه...دکتر گفت دیگه بهش استامینوفن نده و به جاش پروفن بده که قرمزی ته گلوش هم از بین بره...قرار شد داروهات را تا 5 روز برات بدم....اگر بهتر نشی باید مجدد ببرت پیش دکتر... خدا کنه که زود خوبه خوب بشی ....

وزنت هم 8900 گرم با لباس ...

قدت 71 سانتی متر

به دکتر گفتم شربت کلسیم نمیدید گفت بزار ملاجش را لمس کنم ببینم اگر نرم بود بله در غیر اینصورت نه... که شما نیازی نداشتید.. قطره اهن گفت فعلا نخوره تا چند روز بهش از این به بعد قطره ویتان بده... که این قطره هم پیدا نمی کردیم این دورو بر .. بابا مجتبی از 29 فروردین تهیه کرد برات... پرسیدم شربت روی نمیدید گفت نه همون ویتان کافیه..

بعد از اینکه اومدیم خونه.. داروهات را شروع کردم برات به دادن دقیقا ساعت 12 ظهر بود... تا داروهات را دام یکم که گذشت بهت اب پرتقال و لیموشیرین دادم که یکدفعه گلاب به روی همتون حالت بد شد و همش بالا می اوردی ... وای خدایااااااااااا این صحنه ها اولین صحنه های دیدن بالا اوردنت بود... دکتر ازم پرسید بالا میاره یا نه خوب تا اون موقع اتفاق نیفتاده بود گفتم نه ولی متاسفانه این اتفاق افتاد... عزیز و بابابزرگ هنوز از دکتر برنگشته بودن... لباسات را عوض کردم منتهی چندین باراین اتفاق افتاد و منم مجبور به عوض کردن لباسهات شدم ... برات سوپگذاشتم و غذای خودمون را همدرست کدم تا عزیز و بابابزرگ اومدن خونه...  عزیزو بابابزرگ و دایی هم که ناراحتتر از من شده بودن از این اوضاع.. اونروز قرار بود عزیزاینا برگردن شهرشون... خلاصه یکم که گذشت خوابیدی و همش من هم دعا می کردم دیگه حالت بد نشه... ساعت 3 بود که همه رفتن و بابا مجتبی هم رفت سرکار و من و شما تنها بودیم ... و شما هم خوابیدی ..خدا را شکر حالت بهتر شد...

Love Divider Graphic for Facebook

قرار بود براتون تولد بگیرم (تولد 11 ماهگی شما + تولد بابا) منتهی با این اوضاع اصلا نتونستم...

ني ني شكلك

4 اسفند تولد 39 سالگی بابامجتبی بود. واین اولین سال تولد دوباره بابامجتبی در حضور شماست...

4 اسفند هم مهمون داشتیم و نتونستم تدارک تولد گرفتن براتون ببینم... ولی برای هر دوتون ارزوی سلامتی و خوشبختی روزافزون دارم...و تولد بابا مجتبی را هم بهش تبریک می گم... انشاا... سایه اش همیشه روسرمون باشه...

Love Divider Graphic for Facebook

26 بهمن با مامان اوینا (همکار سابقم) رفتیم نمایشگاه نوزاد – کودک – نوجوان + زنان باردار تو پافت اباد... البته مجردی بدون بچه هامون و همسرامون... اون هم دلیل داشت چون راه مامان اوینا دور بود گفت شاید اوینا اذیت بشه اوینا را نیاورد .من هم ترجیح دادم اگر نمایشگاه خوب بود و برنامه های شاد داشت یکبار دیگه با شما و بابا مجتبی دوباره بریم نمایشگاه تو روزهای اتی... خوب بود اما به شادی سالهای پیش نبود... پارسا عموپورنگ و امیرمحمد بودن تو نمایشگاه و برنامه های شاد داشتن ولی امسال من چیزی ندیدم...پارسال شما را باردار بودم و بیشتر به خاطر خرید روتختیت رفتم اون نمایشگاه (البته از اونجا نخریدم و از خود یافت اباد خریدم روتختیت را) ... امسال کمی خرید کردم ولی بعضی موارد را گفتم اگر دوباره اومدم می خرم که متاسفانه با مریضیه شما نتونستیم دوباره بریم نمایشگاه... البته چیزایی که می خواستم دوباره بخرم و احساس کردم تو نمایشگاه کتاب هم می تونم پیدا کنم اردیبهشت سال دیگه به خاطر همین دیگه به همون یکبار رفتن بسنده کردم...

 Love Divider Graphic for Facebook

پ.ن.1= یه تشکر ویژه هم از زینبجون مامان تسنیم عزیز دارم (خودت می دونی عزیزم بخاطر چی به خاطر همین علتش را نمی نویسم)و برای تسنیم جون هم همیشه سلامتی ارزو دارم...

Love Divider Graphic for Facebook

پ.ن.2= از مادام بوفی عزیز هم تشکر می کنم که با عکسای اتلیه ات یه قالب ساخته برامون.... انشاا... جبران کنیم...

اگر دوست داشتید قالب سفارش بدید و یا قالب های کارشده اش را ببینید می تونید برید به ادرس زیر=

اینم ادرسش = http://bofy.blogfa.com/

عکس های نیمه دوم ماه یازدهم اوینا خانوم در  ادامه مطلب ...

 

در یک چشم برهم زدم اوینا خونه را اینطوری بهم می ریزه..

خونه را تمیز کرده بودم سریع استخرت را برگردون کردیو همه وسایل هات را ریختی زمین...

گریه هات را نبینم...

این گریه به علت اینه که لباس تنت کردم...!!!!!!!!!!!!!!!!

تیپ زمستانی

خنده ها به دلیل اینه که تو بغل بابامجتبی هستی و داری میری دد...

بدون شرح

از دیدن خودکار انقدر ذوق می کنی که .... کی میشه من با خیال راحت خودکار بدم دستت... نبری سمت چشم و دهانت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

مدل خوابیدنت تو این روزها!!!!!!!!

جدیدا اینطوری می خوابی..مدل پارسایی... یادمه پارسا که کوچک بود یه بار خونه عزیز اینا اینطوری خوابیده بود و منم هی به مامانش می گفتم تو را به خدا بچه را درست کن پاهاش درد میگیره ..اون بنده خدا هی می گفت عادت داره اینطوری بخوابه ..حالا انگار بیشتر بچه ها این مدل خوابیدن را تجربه می کنن...

به هر چیز ریزی اشاره می کنی...

اونجایی که اشاره کردی یه گل کوچولو هست که برات تعجب اور بود اول فکر کردی میتونی بکنیش دید نه تو بافت جوراب شلواریته!!!!!!!!!

خوااااااااااااااااااااب خوب ببینی

بعد از اینکه از بیرون برگشتیم خوابت برده بود که اینطوری خوابیدی..........

بازی 10 و نیم ماهگیت... 

از اینکه بابا مجتبی این مدلی سوار متکات می کرد و بالا پایینت می برد و پیتیکو پیتیکو می کرد لذت می بردی و شاد بودی....الهی که خنده از روی لبات پر نکشه هیچوووووووووووووووقت...

خرید از نمایشگاه نوزاد - کودک - نوجوان + زنان باردار

 یه دست لباس تو خونه سایز 4 نیلی + بلز پنگوئن + پازل وبی جغد + پازل چوبی عروسک که لباساش عوض میشه + قفل برای درهای کابینت (که نتونی بازکنی .. به محض اینکه نصبش کردم از جا کلا کندیش... حالا موندم چیکار کنم در کابینت ها را نتونی بازکنی فقط نگرانم یه وقت دستت لاش نمونه همین؟؟؟؟؟؟؟؟)

اولین باری که حوله تن پوشت را تنت کردم تو این ماه بود...

اولین باری که حوله تن پوشت را تنت کردم تو این ماه بود...

شصت پا خوری....

یادمه چند ماه پیش هم می خوردی ولی مدلش فرق میکرد.. حالا تو این چند روز اخر ماه یازدهم متوجه شدم داری شصت پات را اینطوری می خوری و یه بار هم اومدی شصت پای من را بخوری!!!!!!!!!!

بدون شرح !!!!!!!!!!!

از رنگ این قطره گوشت خوشت اومده بود انقدر خوشحال شدی اولین بار دادم تو دستت لمسش کردی... الهییییییییییییییی همیشه سالم باشی عزیزم....

قطره گوش

 

اینم دم خرگوشی بستن موهای عشقمون...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

آتنا مامان روشا یدونه
5 اسفند 91 15:39
تولد بابای مهربونتون هم مبارک الهی دوباره این بچه مریض شد ان شا الله زوده زود خوب بشی عزیزم 18 ماهگیت هم مبارک 120 ساله بشی خوشگلم
م(خط خطی خوانا)
5 اسفند 91 17:03
دوستان با 4 خاطره جدید بانکی آپم وووووووووووی قالب جدید اوینا جووونو پایان 11 ماهگیش مبارک ایشالا دیگه مریض نشه و همیشه سالم و سلامت باشه
زینب السادات(مامان تسنیم)
5 اسفند 91 17:48
اولا مبارک باشه خداراشکر 11 ماه به سلامتی گذشت مریضی بچه ها خیلی سخته ولی مهمه مامانشون مقاوم باشن چون اونا به مامانشون نگاه میکنن تب 38 که خیلی زیاد نیست ولی حتما چون دفعه اولت بوده اینقدر نگران شدی یادمه اولین باری که تسنیم بالا آورد حدودا 2 ماهه بود و تب داشت تا بهش قطره استامینوفن را دادم تمام غذاهای اون روزش را رو فرش مامان بزرگش بالا آورد من هم گریه کردم ولی دیگه اینقدر این صحنه برام تکرار شده که گریه نمیکنم ولی خیلی دلم براش میسوزه... عکسهاش خیلی خوب بود به خصوص اون مدل خوابیدن جدیدش و بازی بالشتی با باباش خانومی من که کاری نکردم برا تشکر نوشتی
مــآمــآنــے
6 اسفند 91 13:53
ای جونم ماشالله عاشق عکس مو خرگوشیتم اینجوری خوگشل شده و دیگه موهاش هم تو چشمای نازش نیست و چشماش ضعیف نمیشه عاشق شصت پا خوردن بچه هام نمی دونم چه مزه ای داره و از چیش خوششون میاد خودم هم از کوچیکیام عکس دارم که در حال خوردن بودم و اما نبینم تب کردنت و عزیزم انشالله که زوود خوب میشی بهتر باشی وروجک
مــآمــآنــے
6 اسفند 91 13:58
خصوصی داری عزیزم اگر متنه رو دوست داری برا آوینا جون هم بزار
مــآمــآنــے
6 اسفند 91 16:21
خصوصی داری عزیزم
مامان فتانه
6 اسفند 91 16:55
ما اومدیم با کلی عکس تولد....منتظرتونییم
مامان دخمل
7 اسفند 91 7:55
تولد 11 ماهگیت مبارک فدای اون موهای خرگوشیت
م(خط خطی خوانا)
7 اسفند 91 19:36
عکسای اوینا جون خیلی خوشگل و ناز شده بخصوص اون عکسای لباس طوسیش ماشششششششششالا
راحله
7 اسفند 91 22:15
خداروشکر که بخیر گذشت.هورادی هم مریض شد منم جشن نگرفتم....اخرین ماهگرد دخملی مبارککککککککککک
مونا مامان امیرسام
9 اسفند 91 3:10
تولد بابای اوینا کوچولو و 11 ماهگیه اوینا جونی مبارک انشالله زود خوب بشی خانم کوچولو قالب جدید هم خیلی قشنگه.مبارک باشه
اعظم مامان آوین
11 اسفند 91 23:17
تولد بابایی مبارک . 11ماهگی این ماه کوچولو مبارک .مامانی خیلی مواظب باش این ویروس خیلی شایع شده میگیره و به سادگی هم ول کن نیست. میبوسمت خوشگل خانوم ایشالا زود زود خوب بشی .قالب جدید هم خیلی قشنگه البته عکسهای این خوشگل خانومه که زیباش کرده .
سمان مامان آرشیدا
13 اسفند 91 22:24
تولد ها مبارک باشه. ایشاللا زود خوب بشی کوچولوی ناز. عکسات هم خیلی نازن عروسک خانم.
مامی آوید
14 اسفند 91 8:18
تولد 11 ماهگیت با تاخیر مبارک باشه دختررررررررمممممممممممممممممم... تولد بابائیت هم مبارک باشه ...امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشین... قدم برداشتنت هم مبارک باشه...ماشالا خانوم شدی دیگهههههههههه... الهام جون قالب جدیدت هم مبارک باشه...خیلی خوشگله...خصوصا که عکسای این خوردنی رو هم توش بکاربردی
مرضيه (مامان محمد مهدي)
15 اسفند 91 9:23
سلام
ماشاالله دختر نازي داريد
خدا حفظش كنه
از بخش پرسش و پاسخ با شما آشنا شدم.
اگر ممكنه شماره برنامه به خانه برميگرديم براي سفارش پك صد آفرين را مي خواستم


سلام. تو اولین فرصت براتون می گذارم



من تو برنامه به خانه برمی گردیم شبکه تهران دیدم که تخفیف داده می فروختن. هر کس می خواست باید به شماره 30002489 پیامک می زد و منم پیامک زدم بعدش کارشناسای صدافرین با هم تماس گرفتن و گفتن بدون گرفتن هزینه پیک با گرفتن ادرس میارن جلوی درب منزل به قیمت 39000 تومن. راستی روی جعبه اش یه شماره موبایل داده که اگه خواستین به این شماره زنگ بزنین.... شماره 09195555431
مامان رهام
15 اسفند 91 10:03
تولد 11 ماهگي آويناجون مبارك باشه . اما خواهش ميكنم يه خورده ريلكس باشين و به خاطر يه سرماخوردگي اينقد خودتون اذيت نكنين. اگه مادر قوي و با روحيه باشه بچه هم خوشحال تر ميشه. عكس مكيدن انگشت دل آدمو ميبره براي بستن در كابينت ميتوني از كش پول استفاده كني عزيزم.....
nasema
16 اسفند 91 16:48
سلام به دوست عزیز برای داشتن تقویمی زیبا با تم مورد نظر خود و عکس های شما به ما مراجعه کنید با بهترین کیفیت و قیمت فقط 1000 تومان بهترین عیدی برای سال نو یه عیدی موندگار و کم هزینه پس زود بیاین