گذشت نیم دهه از عهد و پیمان مامان الهام و بابامجتبی + اپلود تصاویر
امروز ١٩ بهمن ١٣٩١ - ساعت ١٢ و ٤٥ بعداز ظهر
دیروز ١٨ بهمن ماه ١٣٩١ بود و ما با گذشت ساعت ٩ شب نیم دهه از عهد و پیمان ازدواجمون را پشت سر گذاشتیم. چه لحاظ زیبایی بود وقتی چشم دوخته بودم به ساعت. موقعی که ساعت تقریبا ٨ شب بود... بعد با خودم می گفتم چه زود گذشت این ٥ سال.... اره عزیزم دقیقا ١٨ بهمن ١٣٨٦ بود (در حالی که من امتحانات ترم اخر دانشگاه را داشتم سپری می کردم ) ساعت ٩ شب مراسم عقدمون البته با صلوات صورت گرفت... (دقیقا ٢٩ محرم بود اون سال)...
دیشب یه جورایی دوست داشتم همسرم را سورپرایز کنم... همسرم علاقه زیادی به شیرینی نخودچی داره منم از شب قبلش خمیرش را درست کردم و دیروز اون را درست کردم(خمیرش نیاز به ٢٤ ساعت استراحت داشت).... البته شب قبلش متوجه درست کردن شیرینی نخودچی شد اونم به برکت اوینا خانوم گل و گلابمونه... اخه در حضور اون من نمی تونم این جور کارا را بکنم ... مجبورم زمانی که همسرم خونه هست و مطمئنم که پیش اون هست و دست به چیزی نمی زنه منم مشغول درست کردن این جورچیزا باشم ولی سورپرایز دوم درست کردن تیرامیسو بود اونم برای اولین بار تو دوره زندگیمون توسط خودم... ازشون عکس انداختم ولی انگار مشکل اپلود عکسم جدیه و اصلا نمی تونم اپلود کنم!!!!!!!!!!!!!!
اوینا خواب بود .. به محض اینکه شمع ها را روشن کردم و گذاشتم یک دفعه بیدار شد... چهره اش هم خواب الوده و درهم به همین دلیله!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اولین شیرینی نخودچی که درست کردم..... خیلی عالی شده بود خیلی..... واقعا جاتون خالی خوشمزه بود...
پ.ن.1= این پست روز 23 بهمن عکس هاش اپلود شد...ساعت تقریبا 3 نیمه شب ... واقعا انگار کارم نیمه تموم مونده بود عذاب میکشیدم....
مامان امیر علی جان ما را هم در مسابقه
چـــرا وبلاگـــ برای بچه هامون ساختیــــم ؟!؟!؟
شرکت داده ....
دلیل اول= قبلنا همه تو دفترچه ای لحظات بیاد موندنی را یادداشت می کردم گفتم خوبه که ثبت این لحظات بای جیگر گوشمون طوری باشه که تصویری باشه و با توجه به اینکه اوینا کم کم اصلا این خاطرات در ذهنش نخواهد موند با توجه به بزرگ شدنش همونطوری که تو ذهن ما نمونده...جاب دونستم که این لحظات براش ثبت به و دقیقا بدونه مثلا اولین دندنش کی دراومده یا اولین خنده اش کی بودهو ... با توجه به این که من خاطرات بارداریم را داخل دفترثبت کردم احساس کردم بر اثر گذشت زمان شاید پاره بشه و از بین بره ولی اینطوری دیگه فنا شدنی درش نیست...این دلیل اول بود..
دلیل دوم= با توجه به زندگی های الان.. که خیل کم به کم همدیگه را می بینیم ...و ما هم فرقی نمی کنه من یا همسرم از خانواده هامون دوریم ..این بهونه خوبی میشه تا بقیه خانواده هامون هم از طریق این گزینه ازمون خبردار بشن و یه جورایی از رشد و نمو اوینا اطلاع پیدا بکننو دیداری تازه بکننن ... البته این باعث میشه مثلا دوستای دانشگاهیم و یا دوستان دیگم هم دیداری با اوینا داشته باشن.... هر چند الان ر ا ی ت ل هم اینکار را می کنه... ولی این یه لذت دیگه ای داره...
دلیل سوم= اشنایی با هم سن و سالای اوینا و یه جورایی شاید موقعی که واقعا ادم خسته میشه از بچه داری وقتی اونا را هم می بینه دوباره انرژی می گیره ... شاید م تبادل اطلاعات باشه تو زمینه فرزند پروری . چون همه یه جوریایی یه نقطه اشتراک دارن...
دعوت میکنم از =
زینب جون مامان تسنیم
راحله مهربان (مامان هوراد)
مامی اوید (عروسک زیبای من و باباش)
اگه دوست داشتید تو این مسابقه شرکت کنید شاید این پست هم یه جورایی بعدا برای بچه هامون جالب باشه که واقعا بدونن دلیل اینکه ما براشون وبلاگ باز کردیم چی بوده...