آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

مشکلات غافل شدن از خودم فقط به خاطر شما عشق مامان و بابا .................

1391/7/19 15:07
2,339 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم مریض شدم درست و حسابی. از پریشب حالم اصلاٌ خوب نبود و همش انتهای بینی ام می سوخت جدیداٌ خیلی زود نمی رفتم دکتر و سعی میکردم خودم با داروها و نوشیدنی بهتر شه حالم . اخه با شما یکم سخته دکتر رفتن . تا اینکه واقعاٌ دیروز صبح دیدم حالم خیلی بده و از ترس اینکه شما هم نگیری و اوضاع بدتر شه فکر کن تنهایی پا شدم رفتم دکتر. بابا مجتبی شما را نگه داشت و من رفتم درمانگاه سر خیابون. فشارم را گرفت گفت ٨.٥. به چهره ام نگاه کرد و گفت خیلی چهره ات رنگش پریده و زرد شده. همه این سرماخوردگی ات ناشی از ضعیف شدن بدنت هست. یه خانم شیرده انقدر باید بخودش برسه که حد نداره. خلاصه کلی توضیح داد. همین که دفترچه را باز کرد بنویسه گفت یه سرم می نویسم گفتم اقای دکتر سرممممممممممممممممم!!!!! گفت بله. بدن شما تمام ابش را داره از دست میده با توجه به شیردهی که داری که انقدر زیرپوستت بی اب شده. چند وقتی هم بود که زانوی سمت راستم درد می کرد رفته بودم قبلا دکتر و دکتر برام عکس نوشته بود ولی وقت نکردم برم بندازم البته کلی هم مسکن و ویتامین d3 نوشته بود. خلاصه شربت فروگلوبین و 5 تا امپول ویتامین د3 و یک سرم و 3 تا امپول تزریقی تو سرم و دو تا عضلانی شربت کتوتیفن و قرص شب و روز بیولینول و پماد اسیکلویر برام نوشت. گفت به این دارو هایی که نوشتم اکتفا نکنی برات نمی تونم چرک خشکن بنویسم همینطوریش بدنت ضعیف ده دیگه وای به حال اینکه من چرک خشکن های قوی بنویسم. رفتی خونه کلی نوشیدنی های گرم و اب میوه طبیعی می خوری تا از بدنت خارج شه.واقعیت این که من خیلی از امپول بدم میاد ولی دیروز نمیدم چی شده بود اصلاٌ برام اهمیت دیگه نداشت داروها را گرفتم و پرستاره گفت دو تا عضلانی داری و سه تا تو سرمت. اول عضلانی ها را تزریق می کنم و بعد سرم را وصل می کنم. امپول عضلانی را خیلی خوب زد واقعاٌ اصلاٌ درد نداشت ولی چشمات روز بد نبینه سرم را زد تو دست چپم کامل تو رگ نزده بود گفت درد نمی کنه گفت چرا یه خورده انگار درد گرفته گفت درده سوراخ کردن رگت را نمی گما. گفتم نمیدونم ولی درد گرفته دستم گفت ولی تو رگته ها . بازم چک می کنم بزار امپول های داخل سرمت را بزنم. امپول های داخل سرمم را زد و بعد خودش احساس کرد که تو رگ نیست از دست چپم کشید سرم را و تو دست راستم زد.گفت این یکی دیگه رفت تو رگ .رگ این دستت بلنده تو رگته دیگه. خلاصه تنهایی سرم را وصل کردم بابا مجتبی چند بار زنگ زد بیام پیشت گفتم نه فقط اوینا را نگه دار گریه نکنه. بعد دوباره زنگ زد که بیاد گفت که خوابیدی منم گفت محیط اینجا الوده هست بهتره که نیایی شما مریض میشی...نمیدونم چه طوری شما را خواب کرده بود من که هر کاریت کنم تا ظهر نمی خوابی. خلاصه که الانم حالم خوب نیست . احتمالاٌ یه یک هفته ای بریم پیش عزیز (مامان بزرگ) اینا تا حالم بهتر بشه. خاله و هانا و باباش هم اومدن تهران. دیشب خونمون بودن. دیروز بعد ازظهر فقط پا گاز بودم و در حال پخت سوپ برای شما و برای خودم جداگونه و قیمه بادمجان برای شاممون که خاله اینا اومدن. البته فکر کنم اینکه گلوم تحریک شد به خاطر این بود که چند روز پیش تو سرخ کن تقریباٌ 5 کیلویی بادمجون سرخ کردم که اگر یک وقت مهمون عجله ای رسید دم دست داشته باشم . البته این بادمجونا دیروز مفید واقع شد و من تو این شرایط دیگه سرخ کردنی درست نکردم . همش نگران این بودم که تو نگیری دکتره گفت این ویروس هست و میکروب نیست که بگم اگر بگیره خیلی حالش بد میشه. نه! فقط نهایتا یکم ابریزش بینی و سرفه و عطسه. منم همش ماسک زدم که شا نگیری. امیدوارم که نگیری عزیزم....

پ. ن. 1 = پنج شنبه گذشته مصادف با 13 مهرماه 1391 من و شما و بابا مجتبی با هم رفتیم زیارت امامزداه معصوم . منم یه نذر کوچک داشته لقمه نون و پنیر و سبزی و خرما . که تو حرم بابا مجتبی پخش کرد. چای هم برده بودیم جای همه دوستان خالی توی پارک کنار امامزداه معصوم خوردیم و البته من دیدم هوا یکم سرده و شما هم پاهات لخته سریع برگشتیم خونه و این اولین بار بود که شما به زیارت امامزاده معصومرفتی عزیز دل مامان و بابا. الهی که همیشه تنت سالم باشه .وقتی تو پارک نشسته بودیم بابا مجتبی گفت ازش خواستم که دترم همیشه سالم باشه... ممنونم همسر مهربونم که پدر مهربونی هم هستی برای فرزندمون....

یه پرانتز این وسط باز کنم این لباس اولین لباسی بود که برات خریدم زمانی بود که اصلاٌ هیچ خبری ازت نبود و خوشم اومد برات خریدم . برای زمان قبل از بارداری....

niniweblog.com

15 مهر ماه 1391 - اماده شده بودی بریم زیارت امامزاده معصوم

niniweblog.com

15 مهرماه 91 قبل از رفتن به زیارت امامزاده معصوم

niniweblog.com

 15 مهر 91- تو پارک کنار امامزاده معصوم  در اغوش بابا مجتبی

niniweblog.com

پ. ن. 2 = روز 17 مهرماه دستم را روی لثه پایینت کشیدم احساس می کنم یه کوچولو وقتی دستم را فشار میدم روش یه چیزی برجسته هست نمی دونم دندونته یا نه. هنوز شک دارم.... ولی اگر دندونت باشه خیلی زیره لثته. فک کنم حالا حالاها کار داشته باشه تا خودی نشون بده...

پ.ن. ٣= شب ها دیگه همش براخودت میچرخیو ما باید کشیک بدیم از کجا بیاریمت بگذاریمت سرجات. مدل خوابیدنت کپی برابر اصل بابا مجتبی هست. دیروز صبح وقتی هر دوتاییتون خوابیده بودیت شما رفته بودی پشت بابا مجتبی خوابیده بودی اگر یه غلت کوچولو پدرت میزد افتاده بود روت. دیشب هم اومده بودی پایین تشک من خوابید بودی. چند وقتی دوست داری همش رو شکم بخوابی. نمی دونم خوبه یا بد؟؟؟؟؟؟؟روزها دیگه کاملن روی شکمت به همه طرف می چرخی و اگر سفره و کنترل و و برگ های سبز بامبو و سیم و روروئک و نخ های اویزون کوسن ها را ببینی هر جور شده خودت را بهش میرسونی .اگه هم نتونی برسونی جیغ و داد میکنی تا ما برسونیمت به ششون. چهار دست و پا رفتنت هم بیشتر به سمت عقب میری. دیروز بعدازظهر داشتم جارو برقی میکشیدم یکدفعه پدرت گفت الهام نکش گفتم چرا گفت اوینا را نگاه کن. دیدم دو دستی سیم جارو برقی را گرفتی کردی تو دهانت.

نشسته اصلاٌ غذا نمیخوری و فقط باد خوابیدنکی بهت غذا بدم. نمیدونم این مشکل بقیه مادرا هم هست یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سوپت را هم مثل قبل دیگه دوست نداری؟؟

 

niniweblog.com

 

اگر شخصی باعث رنجش شما می شود ، به این دلیل است که خود در اعماق وجود

 

خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست

 

 بلکه نیازمند کمک است

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

نایسل
19 مهر 91 14:57
قربونت برم من یکم به خودت برس اگه دور از جون مریض ششی کی مراقب آوینا باشه ..... به خودت برس به خاططر دخترتت
نایسل
19 مهر 91 16:19
مرسی عزیزممم انشالا
نایسل
19 مهر 91 16:19
اره خیلی ترسناک بود خواهررر
مهناز
19 مهر 91 17:47
واااااااااااااای چقدر طولانی بود خانومی ای کاش وسطش کیک و ساندیس هم میدادی.... از شوخی گذشته... خیلی مواظب خودت باش... بهتر باشی عزیزم... مواظب آوینا جون هم باش... خیلی فرق کرده بزرگتر شده.... در مورد لباس هم که نوشته بودی... منم یه وقتایی از یه چیزایی خوشم میاد و می خوام بخرم برا نی نیم... میگی بخرم؟! ولی وقتی به آقایی میگم رفتم لباس بچه دیدم بهم می خنده من عاشق بچه هام....
نایسل
19 مهر 91 21:03
فدات شم به اون پست اونقدرخندیدی
راحله(مامان هوراد)
20 مهر 91 7:52
سلام الهام جونم.من بعد از کلی تاخیر برگشتم.امیدوارم حالت خوب شده باشه...منم یه بار سرماخوردم متاسفانه هوراد هم مریض شد کار خوبی کردی امپول زدی اینطوری زودتر خوب میشی درد داشت؟ من که ترسو ام دکتر نرفتم خود به خود خوب شدم راستی هوراد منم خوابیده غذا میخوره! اوینای نازمو ببوس
مامان ساینا
20 مهر 91 8:32
عزیزم آوینا چقدرررررررررررررر نازتر شده ماشاالله خیلی خوشکلهخیلی مواظب خودتون باشین.. من خودمم تمام سیسمونی ساینا رو وقتی که شکمم 2ماهه بود از دبی خریدم همه رو دخترونه خریدمو خداروشکر شانس آوردم..!!!
زینب السادات(مامان تسنیم)
20 مهر 91 11:33
حواست باشه الان باید به خودت برسی که مثلا 10 ساله دیگه برای آوینا یه مادر شاد و سالم باشی نه یه مامان مریض لباسش هم خیلی خوشگله بهش میاد زیارتتون هم قبول
مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
20 مهر 91 12:07
عزیز دلم مراقب خودت باش تا زود خوب بشی همینجوری این نی نی ها اذیت میکنن سرما هم بخوری که دیگه هیچی ... کلافه میشی ... عزیز دل خاله چگده لباسهات گشنگه ...
یاسمن جووون
20 مهر 91 12:31
سلام خانومی؟ خوبی؟ آوینا جون خوبه؟ اومدم بگم که صبح رفتم بیرون و یه لباس 4 تیکه برای نی نیم خریدم...
مونا مامان امیرسام
20 مهر 91 15:53
عزززیزم.امیدوارم هرچه زودتر بهتر بشی .
مونا مامان امیرسام
20 مهر 91 15:53
واای چه لباس قشنگی.مبارکت باشه گلم.زیارتتون هم قبول مامانی
مامان ترانه
20 مهر 91 16:47
سلام دوستم اس ام اس فرستادم امیدوارم بزودی خوب شی گلم مراقب سلامتیت باش
سپیده
21 مهر 91 0:13
سلام . با تولد پروانه ای دخترم اپ هستم. خوشحال می شم یه یادگاری براش بنویسید. http://koodakeman91.niniweblog.com/ __$$ __$$$ __$$$$__________________$ __$$$$$________________ $$ __$$$$$$$______________ $$$ __$$((▂))$$$____________$$$$ __$$$$$$$$$$_________$$((▂))$ __$$$'¤'¤'$$$$$______$$$$$$$$$ __$$$¤'¤'¤'¤$$$$___$$$$'¤'¤'¤$$$ __$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$__$$$¤'¤'¤'¤$$$ __$$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$ $$$'¤'¤'¤'¤'$$ ___$$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$ $$'¤'¤'¤'$$$ _____$$$$'¤'¤'¤'¤$$$ $$'¤'¤'$$$ __$$$$$_$$$'¤'¤'¤'¤$ $$'¤'¤$$ _$$((▂))$$$$$_$$$$$$$$$$$_O_O $$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$_ _ $ $ $$$'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤$$$$_$$___$ $ $$$$'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤$$$$_$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$ __$$$((▂))$$$$$_$$$$$ ____$$$$$$$_$$$$$ _________$$$$$ ______$$$ _____$¤ ___$¤ __$¤
پگاه مامان آرتين
22 مهر 91 9:14
سلام گلم بلا بدور.ايشالازودترخوب شين.اگه كمكي ازماساخته درخدمتم بي تعارف دوست خوبم.تا مي توني مايعات وآب ميوه طبيعي بخوربعدازبهبودم حتما واكسن سرماخوردگي بزن.منم چندروزيه شديا مريض شدم.مواظب دخترگلي باش وببوسش
مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
23 مهر 91 11:41
________________$$$$$ _______________$$$$$__$$________$$$$$$$$ __________$$$$__$$$$___$$_____$$$$$____$$ ______$$$___$$$$________$$_$$$______$$$ ___$$$_$$$$______________$$_______$$$ $$$_$$$$________________$$______$$$ $$$$_________________$$$_____$$$ $$________________$$$_____$$$ $$_____________$$$_____$$$ _$$________$$$$____$$$$ __$$____$$$_____$$$$ ___$$_$$$$___$$$$ ____$$_____$$$$ __$$_____$$$$ $$____$$$$ $$_$$$$ $$$$$_____$$$$$___________$$$$$__________ _________$$$$$$$_________$$$$$$$_________ _________$$$$$$$_________$$$$$$$_________ __________$$$$$___________$$$$$__________ __$$$$_____________________________$$$$__ _$$$$$$___________________________$$$$$$_ __$$$$$$_________________________$$$$$$__ ___$$$$$$_______________________$$$$$$___ ____$$$$$$$___________________$$$$$$$____ ______$$$$$$$_______________$$$$$$$______ _________$$$$$$___________$$$$$$_________ ____________$$$$$$ $$$$$$$$$$$____________ ______________$$$$$$$$$$$$_______________
سمان مامان آرشیدا
24 مهر 91 0:19
آخی عزیزم. مامانی مواظب خودت هم باش. اول باید شما سالم باشی تا بتونی بهترین مامان دنیا واسه آوینا نازی باشی. خیلی جیگر شده آوینا بلا. ببوسششششش.
مونا مامان امیرسام
25 مهر 91 19:53
مامانی حالتون بهتره انشاالله. اپ نمیکنید.کلی دلمون براتون تنگ شده
آرزوی من
27 مهر 91 19:53
سلام آپ کردم منتظرم ها
زینب السادات(مامان تسنیم)
28 مهر 91 15:12
الهام جون کجایی؟چرا آپ نمیکنی؟نکنه مشغول جشن دندونی خانم هستی؟؟
اتنا مامان روشا
30 مهر 91 9:13
ان شا الله زودتر خوب بشید . در مورد زانوتون البته نظرم رو جهت راهنمایی میگم من یک ماه بعد از زایمانم پوست بدنم شروع کرد به تیره شدن و ورم و درد زانو و بند بند انگشتهای دستم همه میگفتن به خاطره زایمان و شیر دهیه برای همین دیر به دکتر مراجعه کردم ولی درد انقدر اذیتم کرد تا بعد از کلی چکاب و نمونه برداری و آزمایش و مراجعه به اولین ها در روماتولوژی متوجه شدیم روماتیسم پوستی دارم از اون موقع دارم دارو مصرف میکنم و دیگه به روشا نتونستم شیر بدم حتما درد زانوتون رو جدی بگیرید . در مورد قطره آهن همه قطره آهنها سیاه میکنند من قطره آ+د روشا رو فورا بعد ز قطره آهن میدم و سریع آب میدم و بعد از قطره با مسواک مخصوص پاک کردن قطره آهن دندونش رو پاک میکنم .
مامی آوید
4 آبان 91 20:46
الهام جونم من این پستتو الان خوندمممم!!!!!!!!اولش فکر کردم پست جدیده و کلی ناراحت شدم که حالت بده و مریضی!!!!!!!ولی وقتی تاریخشو دیدم به حال خودم و اینکه چقدر گیج شدم اینروزا ، تاسف خوردمم!!!!!!! ولی مهم نیست ...مهم اینه که الان سلامت هستی عزیزم..این آوینا جوجو هم خیلی مموشه هاااااااا...دستم بهش برسه حسابی میچلونمششششششش...بخورم این دخملی نانازی رو....زیارت شما و خانوم گلی هم قبول باشه...ببوسش این گل خوشگلو...نمیدونم چرا دلم واسه نینیا خصوصا دخملیا ضعف میره!!!!