مشکلات غافل شدن از خودم فقط به خاطر شما عشق مامان و بابا .................
عزیزدلم مریض شدم درست و حسابی. از پریشب حالم اصلاٌ خوب نبود و همش انتهای بینی ام می سوخت جدیداٌ خیلی زود نمی رفتم دکتر و سعی میکردم خودم با داروها و نوشیدنی بهتر شه حالم . اخه با شما یکم سخته دکتر رفتن . تا اینکه واقعاٌ دیروز صبح دیدم حالم خیلی بده و از ترس اینکه شما هم نگیری و اوضاع بدتر شه فکر کن تنهایی پا شدم رفتم دکتر. بابا مجتبی شما را نگه داشت و من رفتم درمانگاه سر خیابون. فشارم را گرفت گفت ٨.٥. به چهره ام نگاه کرد و گفت خیلی چهره ات رنگش پریده و زرد شده. همه این سرماخوردگی ات ناشی از ضعیف شدن بدنت هست. یه خانم شیرده انقدر باید بخودش برسه که حد نداره. خلاصه کلی توضیح داد. همین که دفترچه را باز کرد بنویسه گفت یه سرم می نویسم گفتم اقای دکتر سرممممممممممممممممم!!!!! گفت بله. بدن شما تمام ابش را داره از دست میده با توجه به شیردهی که داری که انقدر زیرپوستت بی اب شده. چند وقتی هم بود که زانوی سمت راستم درد می کرد رفته بودم قبلا دکتر و دکتر برام عکس نوشته بود ولی وقت نکردم برم بندازم البته کلی هم مسکن و ویتامین d3 نوشته بود. خلاصه شربت فروگلوبین و 5 تا امپول ویتامین د3 و یک سرم و 3 تا امپول تزریقی تو سرم و دو تا عضلانی شربت کتوتیفن و قرص شب و روز بیولینول و پماد اسیکلویر برام نوشت. گفت به این دارو هایی که نوشتم اکتفا نکنی برات نمی تونم چرک خشکن بنویسم همینطوریش بدنت ضعیف ده دیگه وای به حال اینکه من چرک خشکن های قوی بنویسم. رفتی خونه کلی نوشیدنی های گرم و اب میوه طبیعی می خوری تا از بدنت خارج شه.واقعیت این که من خیلی از امپول بدم میاد ولی دیروز نمیدم چی شده بود اصلاٌ برام اهمیت دیگه نداشت داروها را گرفتم و پرستاره گفت دو تا عضلانی داری و سه تا تو سرمت. اول عضلانی ها را تزریق می کنم و بعد سرم را وصل می کنم. امپول عضلانی را خیلی خوب زد واقعاٌ اصلاٌ درد نداشت ولی چشمات روز بد نبینه سرم را زد تو دست چپم کامل تو رگ نزده بود گفت درد نمی کنه گفت چرا یه خورده انگار درد گرفته گفت درده سوراخ کردن رگت را نمی گما. گفتم نمیدونم ولی درد گرفته دستم گفت ولی تو رگته ها . بازم چک می کنم بزار امپول های داخل سرمت را بزنم. امپول های داخل سرمم را زد و بعد خودش احساس کرد که تو رگ نیست از دست چپم کشید سرم را و تو دست راستم زد.گفت این یکی دیگه رفت تو رگ .رگ این دستت بلنده تو رگته دیگه. خلاصه تنهایی سرم را وصل کردم بابا مجتبی چند بار زنگ زد بیام پیشت گفتم نه فقط اوینا را نگه دار گریه نکنه. بعد دوباره زنگ زد که بیاد گفت که خوابیدی منم گفت محیط اینجا الوده هست بهتره که نیایی شما مریض میشی...نمیدونم چه طوری شما را خواب کرده بود من که هر کاریت کنم تا ظهر نمی خوابی. خلاصه که الانم حالم خوب نیست . احتمالاٌ یه یک هفته ای بریم پیش عزیز (مامان بزرگ) اینا تا حالم بهتر بشه. خاله و هانا و باباش هم اومدن تهران. دیشب خونمون بودن. دیروز بعد ازظهر فقط پا گاز بودم و در حال پخت سوپ برای شما و برای خودم جداگونه و قیمه بادمجان برای شاممون که خاله اینا اومدن. البته فکر کنم اینکه گلوم تحریک شد به خاطر این بود که چند روز پیش تو سرخ کن تقریباٌ 5 کیلویی بادمجون سرخ کردم که اگر یک وقت مهمون عجله ای رسید دم دست داشته باشم . البته این بادمجونا دیروز مفید واقع شد و من تو این شرایط دیگه سرخ کردنی درست نکردم . همش نگران این بودم که تو نگیری دکتره گفت این ویروس هست و میکروب نیست که بگم اگر بگیره خیلی حالش بد میشه. نه! فقط نهایتا یکم ابریزش بینی و سرفه و عطسه. منم همش ماسک زدم که شا نگیری. امیدوارم که نگیری عزیزم....
پ. ن. 1 = پنج شنبه گذشته مصادف با 13 مهرماه 1391 من و شما و بابا مجتبی با هم رفتیم زیارت امامزداه معصوم . منم یه نذر کوچک داشته لقمه نون و پنیر و سبزی و خرما . که تو حرم بابا مجتبی پخش کرد. چای هم برده بودیم جای همه دوستان خالی توی پارک کنار امامزداه معصوم خوردیم و البته من دیدم هوا یکم سرده و شما هم پاهات لخته سریع برگشتیم خونه و این اولین بار بود که شما به زیارت امامزاده معصومرفتی عزیز دل مامان و بابا. الهی که همیشه تنت سالم باشه .وقتی تو پارک نشسته بودیم بابا مجتبی گفت ازش خواستم که دترم همیشه سالم باشه... ممنونم همسر مهربونم که پدر مهربونی هم هستی برای فرزندمون....
یه پرانتز این وسط باز کنم این لباس اولین لباسی بود که برات خریدم زمانی بود که اصلاٌ هیچ خبری ازت نبود و خوشم اومد برات خریدم . برای زمان قبل از بارداری....
پ. ن. 2 = روز 17 مهرماه دستم را روی لثه پایینت کشیدم احساس می کنم یه کوچولو وقتی دستم را فشار میدم روش یه چیزی برجسته هست نمی دونم دندونته یا نه. هنوز شک دارم.... ولی اگر دندونت باشه خیلی زیره لثته. فک کنم حالا حالاها کار داشته باشه تا خودی نشون بده...
پ.ن. ٣= شب ها دیگه همش براخودت میچرخیو ما باید کشیک بدیم از کجا بیاریمت بگذاریمت سرجات. مدل خوابیدنت کپی برابر اصل بابا مجتبی هست. دیروز صبح وقتی هر دوتاییتون خوابیده بودیت شما رفته بودی پشت بابا مجتبی خوابیده بودی اگر یه غلت کوچولو پدرت میزد افتاده بود روت. دیشب هم اومده بودی پایین تشک من خوابید بودی. چند وقتی دوست داری همش رو شکم بخوابی. نمی دونم خوبه یا بد؟؟؟؟؟؟؟روزها دیگه کاملن روی شکمت به همه طرف می چرخی و اگر سفره و کنترل و و برگ های سبز بامبو و سیم و روروئک و نخ های اویزون کوسن ها را ببینی هر جور شده خودت را بهش میرسونی .اگه هم نتونی برسونی جیغ و داد میکنی تا ما برسونیمت به ششون. چهار دست و پا رفتنت هم بیشتر به سمت عقب میری. دیروز بعدازظهر داشتم جارو برقی میکشیدم یکدفعه پدرت گفت الهام نکش گفتم چرا گفت اوینا را نگاه کن. دیدم دو دستی سیم جارو برقی را گرفتی کردی تو دهانت.
نشسته اصلاٌ غذا نمیخوری و فقط باد خوابیدنکی بهت غذا بدم. نمیدونم این مشکل بقیه مادرا هم هست یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سوپت را هم مثل قبل دیگه دوست نداری؟؟
اگر شخصی باعث رنجش شما می شود ، به این دلیل است که خود در اعماق وجود
خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست
بلکه نیازمند کمک است