آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

اولین مسافرت آوینا با اتوبوس از ت... به تهران

دختر گلم جمعه ای که مصادف با 19 خرداد سال 91 بود و شما تقریباٌ 2 ماه و 17 روز سن داشتی. اولین مسافرت شما با اتوبوس بود. وای انقدر خانوم بودی که هر چی بگم باز هم کم گفتم. این مسافرت که از ت... به تهران بود ساعت 6 غروب جمعه بود و به مدت تقریباٌ 4 ساعت طول کشید ولی وقتی رسیدیم خونه ساعت 10 و 40 دقیقه شب بود. وقتی ساعت 6 سوار اتوبوس شدیم. و هنوز اتوبوس راه نیافتاده بود شما شروع کردی به گریه کردن. بابا را صدا کردم و بهش گفتم وای تا تهران چه کار کنیم؟! اگر بخواد این جوری گریه کنه؟ گفت نه احتمالاٌ ساکت میشه بگذار من ببرمش پایین. اتوبوس که راه افتاد میام بالا. وقتی رفتی پایین ساکت شدی. اتوبوس که راه افتاد اومدی بالا و یک کم که شیر خوردی خوابت برد...
23 خرداد 1391

عکس های بعد از حمام دخترمون

 پنج شنبه دو هفته پیش یعنی 12 خرداد 91 که داشتیم می رفتیم شهرمون برای تعطیلات دخترمون را قبل از رفت بردیم حمام. وقتی اوردمش بیرون انقدر ناز شده بود که دلم نیومد عکساش را نزارم تو وبلاگش...   بقیه عکس هاش رو می تونید تو ادامه مطلب ببینید...   ...
22 خرداد 1391

نماز خوندن هانا...

هانا وقتی که ما نماز می خونیم دوست داره کناره ما بایسته و اون هم مثل ما نماز بخونه. منم چندتایی عکس ازش انداختم تا یادگاری براش بمونه... البته به من گیر داده بود که چادر می خوام. من هم چادر نداشتم دم دست اندازه اون. روسری را بستم بهش البته با هزار مکافات قبول کرد... تابلوا نه؟! ...     ...
20 خرداد 1391

بهونه ای برای اومدن مجدد...

سلام به همه بازدید کننده های وبلاگ خانم کوچولومون... اعم از دوست – فامیل غریبه های اشنا و همه کسانی که وقتی 10 روز نبودیم و اپ نکردیم با اثر انگشتاشون ما را شرمنده خودشون کرده بودن ... اول از همه روز مردی که گذشت را باید به پدرم – پدر همسرم و همسرم و سه تا برادرم تبریک بگم . انشاا... که سایه هاشون بالای سر بچه هاشون باشه برای همیشه...  برای پدر خانم کوچولومون امسال روز پدر حال و هوای دیگه ای داشته چرا که امسال اولین سال بود که روز پدررا تجربه کرد.... جریان این چند روز که نبودیم تعطیلات بود. موقع رفتن می خواستم پست بزارم که دختر کوچولومون را برداشتیم داریم می ریم مسافرت. ولی سرعت اینتر نت پایین بود و نشد...معذرت.....
20 خرداد 1391

تو یه خواب 5 ساعت و نیمه چقدر اداها در نیاوردی که؟!

گل دخترم سلام. دیشب نمی دونم چرا انگار دلت درد گرفته بود و همش eh eh می کردی آخه موقعی که دیروز شیر خوردی همون موقع خوابیدی و منم دلم نیومد بیدارت کنم آروغ بزنی نخواستم خواب شیرنت را به هم بزنم. تا اینکه تا ساعت تقریباٌ 2 بیدار بودی. همش کمکت می کردم آروغ بزنی البته آروغ هم زدی خودم یک لیوان عرق نعنا خوردم تا تو با شیر خوردن کمی آروم بشی ولی خوب تا 2 نیمه شب بیدار بودی و بالاخره 2 خوابیدی. ساعت تقریباٌ 5 بود که بیدار شدی و من و بابا را هم بیدار کردی. بهت شیر دادم بازم انگار سنگینت اومده بود یک کم راهت بردم یک مقدار شیر بالا آوردی و خلاصه مجبور شدم همه لباسهات را عوض کنم و جات را عوض کردم و مجدداٌ شیر و بالاخره ساعت 6 و نیم گذشته بود که خوا...
10 خرداد 1391

آوینا و دختر خاله اش هانا

هانا دختر خاله آویناس و خیلی مواظب آوینا. به آوینا می گه آبجی آوینا. هانا متولد 3 آبان 88 هست. تصاویر او با آوینا... ضمنا هانا عاشق النگو و انگشتر و لاک. به النگو و انگشترش نگاه کنید وقتی عکسش را انداخته بودم بهش نشون دادم فقط می گفت خاله النگو و انگشتر هانا را نگاه کن... + ...
10 خرداد 1391