آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

نحوه انتخاب نام آوینا

ما برای انتخاب اسم خیلی گشتیم تا نامی با معنا و زیبا برایت انتخاب کنیم. البته این را هم بگم که دنبال القاب حضرت فاطمه هم بودیم ولی حصان را یافتم یعنی فروتن- پرهیزگار ولی با موافقت روبرو نشد ضمناٌ من از اسم زهرا و فاطمه هم خوشم می اومد ولی نزدیکترین افرادمان این اسم را داشتند و حتماٌ ناراحت می شدند. اما نحوه انتخاب اسم شما به چه شکل بود. من پس از گرفتن چند کتاب و دی وی دی نوزاد  و سایت ثبت احوال و چند تا سایت دیگه از داخل آنها نامهای با معنا را یافتم و یادداشت کردم و بعد پدرت از بین آنها چند تا را انتخاب کرد و بقیه حذف شدند و سپس به همین شکل با نظر همدیگر بقیه نامها حذف شدند و در نهایت آوین و کیانا و آرمیتا باقی ماند که سپس آوین انتخ...
10 خرداد 1391

خندیدن آوینا در آینه

دیروز که داشتم وبلاگت را بروز می کردم شما را تو تشک بازیتون رو تختت خوابونده بودم (طبق معمول) که یک دفعه بیدار شدی و شروع کردی به جیغ و داد و گریه کردن . منم که تحمل گریه کردنت را ندارم. زود زود اینترنت و وبلاگ بروز کردن را بی خیال شدم و اومدم در خدمت دخترک گلم.  بعد به خاطر اینکه ساکتت کنم گرفتمت جلوی آینه کمدت. وای چه صحنه جالبی بود شروع کردی قاه قاه خندیدن. منم سریع دوربین را  آوردم و این صحنه را شکار کردم ...     ...
10 خرداد 1391

گلکم کارایی که از بدو تولد تا 70 روزگی ات انجام دادی...

دختر گلم می خوام برات بنویسم تا یادگاری برات بمون امروز که 70 روزت شده و 8 خرداد سال 1391 هست تا الان از لحظه تولد چه پیشرفت هایی کردی.... عزیزکم می دونی از شب دومی که بدنیا اومدی شروع کردی به سکسکه زدن. طوری که نیمه شب بود و من هم خیلی خسته تازه از بیمارستان مرخص شده بودیم که به محض اینکه ساعت 2 و 3 نیمه شب شیر خشک را خوردی و آروغت را زدی شروع کردی به سکسکه کردن. از آنجایی که خاله اینا پیشمون بودن و مبینا هم بود من به مبینا گفتم مبینا خاله یادداشت کن بعداٌ ازت می گیرم. مبینا هم یادداشت کرد ولی چه یادداشت کردنی دفترچه خاطراتش را گم کرد ... حالا دیگه صدای اوو را می سازی... اگر کسی باهت حرف بزنه از ته دل شما هم از ته دل می خندی و با...
10 خرداد 1391

عزیز دلمون تو دو ماهگی نگاه به اجسام آویزون را خیلی دوست داشتی...

دختر گلم سلام. آویناجونم می دونی وقتی تو تشک بازی ات می گذارمت چند باره که بهت توجه می کنم ببینم چه کار می کنی دیدم اوایل فقط به الاغ آویزون بالای تشکت نگاه می کردی و هیچی نمی گفتی فقط فقط زل می زدی و اون را نگاه می کردی ولی امروز پوی آویزون وسط تشکت هم انگار توجهت را جلب کرد. برام جالبه که هر چی که تو کتاب سال اول زندگی کودک شماست می خونم مربوط به اون هفته ات را عیناً تکرار میکنی. مثلاٌ اینکه تو سه ماه اول چشمای نازنین شما کوچولوها فقط رنگهای سیاه و سفید و تیره را و متضاد را تشخیص می ده و رنگهای نارنجی و قرمز را مثل هم می دونید....   ...
10 خرداد 1391

اولین پست وبلاگ آوینا

به نام خداوند هستی بخش من آوینا ساعت 11 و 25دقیقه صبح روز دوم فروردین ۱۳۹۱ در بیمارستان نجمیه تهران چشم به این جهان گشودم. قرار مامان و بابایی من خاطراتم را در این وبلاگ ثبت کنند تا روزی یادآور خاطرات گذشته برایم باشد... این عکس مربوط به ساعت ٣ بعدازظهر همون روز تولدمه. در حالی که چیزی حدود ٣ ساعت و نیم از تولدم گذشته بوده...   وزنم هنگام تولد 3 کیلو و 200 گرم بود و قدم هم 49 سانتی متر... البته بعد از یک هفته وزنم به 3 کیلو کاهش یافت... آوینا دو معنا دارد. معنای کردی آن عشق و معنای اوستایی- پهلوی فارسی آن به معنای دختر پاک - بانویی که مثل آب زلال است. مرکب از آو (آب) + ین نسبت + الف تانیث می باشد... امروز&n...
3 ارديبهشت 1391