نه ماهگیت مبارک عزیز دلم (دو نه ماه 18 ماه) + اولین یلدای دخترمون
دختر دوست داشتنی و نازمون پایان ماه نهم زندگیت را بهت تبریک میگیم.... دو نه ماه ١٨ ماه از باهم بودنمون میگذره عزیزم....الهی که همیشه سالم باشی عزیز دلم....
تصمیم بر این داشتیم که امسال برای شب یلدا در کنار مادربزرگ ها و پدربزرگ های دخترمون باشیم. یکشنبه بعد ازظهر هفته پیش من و اوینا با هم با دایی بزرگه اش رفتیم شهرمون و قرار شد همسرم هم سه شنبه و یا اخر هفته به جمع ما بپیونده.... هر سال مادر همسرم برای سلامتی دو فرزندش نذر سفره امام حسن مجتبی (ع) داره و این سفره را تو ماه محرم و یا صفر می اندازه. قرار بود امسال هم طوری برگزار بشه که ما باشیم و جمعه روز اول دی ماه این مراسم برگزار شد. من هم از روز قبلش سعی کردم که اونجا باشم و کمی کمک کنم هر چند با وجود اوینا اصلا کمک کردن محال یشه مگر اینکه خواب باشه و یا همسرم باشه و اون را نگه داره چون بغل هیچ کس دیگه ای نمیره!!!!!!!!! خلاصه شب یلدا را هم که بیشتر در حال تدارک وسایل سفره بودیم تا ساعت ده شب خونه مادر همسرم بودیم و من فراموش کرده بودم دوربین ببرم ولی چندتایی عکس با دوربین عمه اوینا عکس انداختیم. اگر بدستم رسید می گذارمشون تو وبلاگش وگرنه شرمنده. قرار بود که ساعت 10 شب هم بریم خونه پدر و مادر خودم تا شب یلدا را در کنار هر دو خانواده باشیم و ساعت 10 بعد بالا بودیم و عکس های که می گذارم هم برای خونه مامانم اینا هست. خلاصه جمعمون جمع بود خدا را شکر....
جمعه 1 دی ماه هم که سفره امام حسن مجتبی (ع) اولین سفره نذری ای بود که اوینا در کنارش نشست. شنبه بعدازظهر از شهرمون برگشتیم. و من با یه روز تاخیر اوینا را برای چکاپ پایان 9 ماهگیش بردمش مرکز بهداشت.
قد گلم= 69 سانتی متر
دور سر= 43.5 سانتیمتر
وزن گلم = 9 کیلو گرم البته با کاپشن . داخل خونه با ترازو دیجیتال کشیدم 8600 گرم بود. به نظر خودم زیاد وزن نگرفته!!!!!!!!!!! اما مسئولین بهداشت که می گفتن خوبه!!!!!!!!
اوینا هر چی بابامجتبی اش یادش بده یاد میگیره البته فکر کنم هر چیزی را که خوشش بیاد یاد میگیره. چند وقتیه من باهش دس دسی و بای بای کار می کنم انگار نه انگار ولی باباش دوبار براش لپ زد همچین ماهرانه لپ می زنه و بماند که زبون تکون دادن هم اولین کاری بود که از باباش یاد گرفت.
پ.ن.1= نوه خاله همسرم هم داره بدنیا میاد.برای دختر خاله همسرم هم حتما دعا کنید تا زایمانی راحت داشته باشه. از دیروز عصر بستری هست برای زایمان ولی هنوز بدنیا نیومده!!!!!!!!!!
پ.ن. ٢= قبلنا زیاد به چشم زحم اعتقاد نداشتم ولی از زمانی که اوینا به دنیا اومده واقعا بهش اعتقاد پیدا کردم. مثلا تو دو سه روز گذشته بچه ام دو بار چشم خورد احساس کردم. نمی دونم چیکار کنم. البته به قول قدیمی ها از دوست داشتن هم میشه ولی !!!!!!!!!! به نظرتون چه باید کرد!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عکس ها در ادامه مطلب...
شیطنتهای اوینایی!!!!!!!!!!
ژست در کنار کیس کامپیوتر!!!!!!!!!!!!
از رو متکا رفته رو مبل خودش!!!!!!!!!!
در جستجو و گرفتن بند دوربین!!!!!!!!!!!!!!!
فرار از دست مامان!!!!!!!!!! فیلم امشب تمام سینماهای خونه ما!!!!!!!!!!
کلک های مادرانه!!!!!!! توپ ها را نشونش دادم اومده....
در حال بهم ریختن ساک خودش بعد از رسیدن از مسافرت به خونه...
اوینا کشتی میگیره با کیفش!!!!!!!!!
بابای اوینا داره نماز می خونه ...از دور خودش را رسونده به جانماز سریعا. گاهی مهر را بر میداره و گاهی هم جانماز را....
غذاخوردن های اوینایی!!!!!!!!!!! در حال میل بیسکویت مادر بودم!!!!!!!!!!
در حال بازی در استخر بادی ... منتها فقط برای دو دقیقه!!!!!!!!!!!!
مدل جدید نشستن در این ماه نهم زندگی اوینا!!!!!!!!!!!دایی وسطی اوینا هم هی غصه میخوره که بچه پاش درد میگیره. اینطوری نذار بشینه!!!!!!!!!!!!
یه خواب راحت و اسوده در زیز کرسی - خونه عزیز(مامانم)
هیس اوینا خوابه............
خواب در نه ماهگی ...
عکس های شب یلدا - 30 اذر 91 - خونه عزیز و بابا بزرگ (پدر و مادرم)
خوردنی ها بر روی کرسی چیده شده و همه تقریبا دور تا دور کرسی نشسته بودیم...
انارهای شب یلدا...
شیطنت بچه ها در شب یلدا....
از راست به چپ=پارسا (پسر دایی وسطی اوینا)- مهدی (پسر دایی کوچکه اوینا)- فاطمه (دختر دایی بزرگه اوینا)- محمد حسن(پسر دایی خودم) - هانا (دختر خاله اوینا) - شقایق (دختر دایی بزرگه اوینا)-و اوینا هندونه خوردنی شب یلدای ما...
اوینا بر روی پاهای پدرش....
اوینا بیشتر از اینکه با اسباب بازیهاش بازی کنه از بازی کردن با اجسام واقعی لذت بیشتری میبره. مثلا با موبایل و کتاب و بشقاب و لیوان و ...بیشتر دوست داره بازی کنه تا اسباب بازی هاش!!!!!!!!!!! البته تو یه کتاب خوندم که این خصلت بچه های زیر یکسال و یکساله هست....
هزار ماشاا... به جونت باشه عزیز دلم...