آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

مسافرت 25 مرداد تا 10 شهریور 91

1391/6/21 17:30
1,195 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم امسال هم زمان با اتمام ماه مبارک رمضان دوباره سفر کردیم به ت ف ر ش. و از چهارشنبه با بابا و شما رفتیم مسافرت. از اونجایی که شما کوچولو هستی و اذیت میشی تو این رفته و اومدها. تصمیم بر ان شد که تعطیلات را اونجا بمونیم و تعطیلات اجلاس هم که از 7 تا 11 شهریور بود باعث شد ما یعنی من و شما تعطیلاتمون از 25 مرداد شروع بشه و تا 10 شهریور طول بکشه. بین تعطیلی ها هم بابا برمی گشت تهران سرکار و مجدداٌ تعطیلات را با ما بود.  پنج ماهگی شما هم عزیزم در تعطلات بودیم که بهت تبریک می گم. و اما دوباره استرس واکسن 6 ماهگیت من را داره دیووونه میکنه. از احوالات این روزهات اگر بخواهم بنویسم باید بگم که لثه هات سفت شده و خیلی می خواره. دائماٌ دست من را می خوره. و دندونگیر را زیاد دوست نداری. نمیدونم بخاطره مدلشه که باید یخ بزنه؟ .... تو این تعطیلات اونقده لثه هات را خواروندی که مامان بزرگ ( مامانم) برات اولین دندونی را پخت و یه کاسه اولش را ریخت برای گنجشک ها. که تو روز عید فطر برات دندونی را پخت. دندونی دوم را هم عزیز (مادربزرگ بابا) برات پخت که پنجشنبه ای که گذشت پخته بود مصادف با 9 شهریور. اخه می گن بچه می گه اگر مامانم بدونه که من چه عذابی می کشم تا دندونام در بیاد گهواره ام را میفروشه برام دندونی درست می کنه. البته تو فکرم بود که برات جشن دندونیه درست و حسابی بگیرم ولی احساس میکنم شاید بقیه که نتونن بگیرن دلشون بشکنه و ناراحت بشن. خدای نکرده اهی نباشه پشت سرت... . بگذریم. از طبیعت خونه مامان بزرگ اینا خیلی خوشت میومد وقتی رو تخت تو حیاط می خوابوندمت و تو به درختا نگاه می کردی خیلی لذت می بردی...

اما تو این مدت که مسافرت بودیم عکسای زیادی از شما انداختم که تعدادیش را برات میگذارم. راستی امروز نشته بودم عکسات را انتخاب می کردم برای چاپ هر چی حذف میکنم تازه تا 4 ماهگیت شده 395 تا. دیگه نمیدونم کدوما را باید حذف کنم. اینطوری پیش بره کلی باید وقت بگذاریم تا البوم عکسات را تماشا کنیم. از فیلم ها که بگذریم...فوق العاده قلقلکی هستی .... وقتی قلقلکت میدیم کلی قهقهه میزنی. امروز گوشواره های طلات را گوشت کردم.یکیش خیلی بزرگه. اون یکی که کوچیکه خیلی قفلش بده. گوشت را اذیت کرد.موقعی که گوشت کردم گوشت خون اومد من هم اون را دراوردم و با الکل ضدعفونی کردم گوشواره بزرگتره را گوشت کردم. اخه میگن طلا خودش خوب میکنه زخم را ....

 

 

عکسات تو ادامه مطلب

 

 

در انتهای مطلب از همه دوستانی که برام کامنت گذاشته بودن و جویای حال بودن ممنونم و تو یه فرصت ویژه بهشون سر خواهم زد.

 

 

 

ماشاا... هزار ماشاا... صد قل هو الله به جونت باشه عزیز دل مامان و بابا

دندونی گرفتنت عزیزم

 

دل و قلوه دادنت با بابا مجتبی

 

روروئک سواری قبل از مسافرت

 

بعد از حمام رفتن در حیاط خونه مامان بزرگ

 

قربون اون نگات برم عزیزم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سپیده
12 شهریور 91 18:48
سلام . مسابقه شماره 3 شروع شد. دوست داشتید دختر گلتون رو شرکت بدید. http://koodakeman91.niniweblog.com/
مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
12 شهریور 91 19:18
سلاااااااااااام
ماشاهءا... دخملی
گل پسری من دقیقا نیم ساعت قبل از آوینا جون بدنیا اومده... به ما هم سر بزنید.
بااجازه لینکتون کنم...


عزیز دلم چرا ادرس وبلاگت را نگذاشتی. زود بیا ادرس بزار برام
زینب السادات(مامان تسنیم)
15 شهریور 91 16:07
سلام وای چه ناز شده آوینا جونم حتما هم خیلی بهش خوش گذشته ببوس هر دو لپشو
مونا مامان امیرسام
16 شهریور 91 0:10
جااااانم.موهای خوشگلشو ببین.
مامان ترانه
16 شهریور 91 17:16
عزیزم ماشالله قربونه اون لپهات بوس
نگار
18 شهریور 91 23:22
سلام مامانی .این نی نی خیلی نازه .خدا حفظش کنه.لپاش خوردنییه.یاد این موقع های پسرم افتادم. چشماش هم خیلی نازه گرد و مشکی
ژگاه مامان آرتيم
26 شهریور 91 13:19
مباركه گلم.ايشالا هميشه پيروزباشي.بوسسسسسس