یاد قدیما...
دختر گلم از اونجایی که من فقط یه خواهر دارم و خواهرم هم 9 سال از من بزرگتره. بچه که بودیم همیشه اون برای من موهام رو می بست یا می بافت. یادش بخیر.ولی بیشترین مدلی که برام میبست این طوری بود که می پیچوند و روی سرم می خوابوند موهام رو و یه گل سر می زد. دیشب هم که بابا اشغالا رو برده بود بگذاره دم در. من و تو هم تنها بودیم و منم یه دفعه یاد قدیما کردم و موهات را برای اولین بار این مدلی بستم. ولی فکر کنم زیاد بهت نمیاد عزیزم این مدلی...
راستی دیشب داشتیم سریال خداحافظ بچه رو می دیدیم که یک دفعه بابا گفت سوسوکه رو دیدی. گفتم نه . گفت یه سوسکی بود به این بزرگی -----------------------------------------------------. وای تو تنه بچم نره حالا. فرار کرد.
خلاصه بعدش رفت نماز بخونه و شما هم خواب بودی و منم تو نت. ی
کدفعه دیدم نمازش رو شکونده.
گفتم چی شد.
گفت پیداش کردم بدو دستمال بده. سریع دستمال را اوردم گرفتش.
کلی ناراحت که نمازش را شکونده گفت چی کار کنم فقط به خاطر دخملم. که شب یه وقت تو تنش نره. ولی عجیب بود ما تا به حال سوسکه به این بزرگی نداشتیم. البته با سوسک کش هایی که تو این چند وقته که ما می رفتیم مسافرت و بابا می زد دیگه اثری از یه سوسک هم نبود. حالا یه دفعه اونم چنین سوسکی نوبره ها...