دوماهگی آوینا
بارالها ازت ممنونیم . خداوندا بابت این رحمت آسمانی ات شکر گذاریم. از اینکه فرزندی سالم به ما عطا نموده ای سپاسگذاریم. خدایا یاریمان ده تا بتوانیم این رحمت آسمانی را به نحو احسنت تربیت نموده و عاقبت به خیری او را آرزومندیم. در این راه یاریمان ده....
عزیزدلمون دو ماهگیت مبارک. ببخشید که دیروز نتونستم پست دو ماهگی ات را بگذارم. آخه گلکم دیروز همزمان با دو ماهگی ات می بایست واکسنت را هم تزریق می کردیم. واکسن دوماهگی ات سه گانه – فلج اطفال – هپاتیت ب بود. دایی و زندایی و پارسا از پریشب اومده بودن خونمون. تا اینکه دیروز برن مشهد مقدس. دیروز صبح ساعت 9 و 45 پرواز داشتن به مشهد مقدس. انشاا... به زودی زود قسمت ما هم بشه تا شما را به پابوسی آقا امام رضا (ع) ببریم. البته پنجشنبه ساعت 12 ظهر بر می گردن.خلاصه بعد از راهی کردن دایی و زندایی و پارسا من و بابا شما خانم کوچولومون را بردیم مرکز بهداشت تقی نیا. البته ساعت 20 دقیقه به 10 صبح بود که 2 برابر وزنت یعنی تقریباً ده قطره استامینوفن بهت دادم خوردی البته اولش به سختی ولی بعد می خوردی.و بعد جایت را عوض کردم و شیر خوردی خلاصه ساعت 10 و 30 گذشته بود که رفتیم مرکز بهداشت تقی نیا تا واکسنت را تزریق کنی. اول به پای چپت واکسن سه گانه (دیفتری – کزار و سیاه سرفه) را تزریق کرد وای بابا که از اتاق رفت بیرون گفت من دل ندارم پاش را نگه دارم خودت این کار را بکن من هم مجبوری پات را صاف نگه داشتم ولی دیوار را نگاه می کردمولی قشنگ صدای فرو رفتن سوزن آمپول را تو پات حس می کردم. الهی بگردم یک جیغی زدی ضعف کردی که . بعد واکسیناتور گفت این یکی پاش را نگه دار این زیاد درد نداره. دوباره پات را نگه داشتم و به دیوار نگاه کردم. که دوباره جیغت رفت هوا.ب پای راستت هپاتیت ب را تزریق کرد. و بعد یک قطره صورتی رنگ که قطره فلج اطفال بود را ریخت تو دهانت که ظاهراٌ شیرین بود که گریه ات کمتر شد. بعد گفت از الان 4 ساعت به 4 ساعت استامینوفن بده وروز اول کمپرس یخ هر 2 ساعت یکبار به مدت 10 ثانیه فقط روی پای چپش بگذار و از فردا کمپرس آب گرم. گفتم من الان آوردمش بهش 10 قطره استامینوفن دادم دوباره الان بدم گفت رسیدی خونه دوباره بده حتماالان یک کم شیر بهش بده و 10 دقیقه تو مرکز بشین. بعد از اینکه کمی شیر خوردی بردمت وزن و قد دور سرت را هم گرفت. وزنت با ترازوی دیجیتال خونمون 4900 بود ولی اون گفت با لباس 5 کیلو 200 گرمه. قدت هم 58 سانتیمتر و دور سرت هم 38 بود...
وقتی اومدیم خونه 11 و 15 دقیقه بود بهت قطره استامینوفن دادم بعد بابا یه دفتر آورد و ساعات خوردن استامینوفن و کمپرس یخ را نوشت تا فراموش نکنیم . دیروز بابا سر کار نرفت تا مواظبت باشیم دو نفری عزیز دلمون.تو چند ساعت اولیه بعد از تزریق تا پای چپت را تکون می دادی ضعف می کردی از درد. طوری که بابات گفت قنداقت کنیم تا پاهات را نتونی تکون بدی ولی من این کار را نکردم فقط پاهات را با یه پارچه جفت هم بستم تا بتونی یکم بخوابی به محض تکون دادن از خواب نپری...
قطره ات را مرتب دادیم و کمپرس یخ را هم مرتب گذاشتیم دائم درجه حرارات بدنت را می گرفتم اکثراٌ 37 یا زیر 38 بود.بازم تا احساس می کردیم یکم داغ شدی سریع دستمال رو سرت می گذاشتیم و با دستمال خیس پاهات را مطوب می کردیم تا اینکه یک کم داغی بدنت برطرف می شد.شب که کلاٌ فکر کنم بابات 2 ساعت خوابیده بود . همش بهت نگاه می کرد و من و صدا می کرد شیر بدم و قطره ات را بدیم. خلاصه دیشب شب سختی بود ولی شبی به یاد ماندنی بارانی و دوست داشتنی مصادف با ولادت امام محمد باقر (ع) و فرارسیدن ماه مبارک رجب. بلاخره این شب سخت هم گذشت.مرتب دایی و زندایی و عزیز و... زنگ می زدن حالت را می پرسیدن چطوره .صبح دوباره زنگ زدم مرکز بهداشت بپرسم بازم هر 4 ساعت بدم قطره استامینوفن را. گفت اگر زیر 38 هست 6 ساعت وگرنه بازم 4 ساعت ولی من دوباره برای اطمینان بیشتر این نوبت را هم 4 ساعت دادم ولی از این به بعد بهت 6 ساعت می دهم. کیس آب جوش را هم پر کردم و مرتب پای چپت را با آن ماساژ می دم.