آوینا جـانآوینا جـان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
زیر یک سقف بودنمونزیر یک سقف بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عــاشقانمون پیوند عــاشقانمون ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

.::خاطرات خانم کوچولومون::.

اولین تفریح سه نفره...

1392/2/6 21:45
639 بازدید
اشتراک گذاری

امروز می خواستم مطابق دو هفته گذشته برای ناهار ابگوشت درست کنم...از شب قبل معمولا نخود و لوبیاش را خیس می کردم تا نفخ اون گرفته بشه... دیروز وقتی می خواستم نخود و لوبیا را خیس کنم ... به ذهنم رسید امروز که جمعه هست را سه نفری من و شما و بابا مجتبی ناهار بریم بیرون ... با بابا مجتبی مشورت کردم اونم گفت فکر خوبیه.... تصمیم گرفتم سالاد الویه درست کنم و ببریم پارک نزدیک خونمون...

6 اردیبهشت 92

امروز ناهار را درست کردم و وسایل برداشتیم و سه نفره با هم با کالسکه بردیمت پارک نزدیک خونمون....این اولین تفریح سه نفره بعد از بدنیا اومدن شما بود ک ناهار بردیم تو پارک و یکم از هوای اونجا استفاده کردیم...

منتها شما هنوز به پارک نرسیده خوابیدی و ما هم بیدارت نکردیم... بیشتر مدتی که اونجا بودیم را خواب بودی تو کالسکه ات... ما هم (جای هم دوستان خالی) بعد از صرف ناهار و چای یکم با هم صحبت کردیم و یه خلوت دو نفره اروم بود برامون....سعی کردیم از سکوت پارک لذت ببریم...

6 اردیبهشت 92

من به سکوتی که توی اون فقط صدای گنجشک ها را بشه شنید خیلی علاقه دارم... این کلاغه تنها نشسته بود روی صندلی نمی دونم اون تو چه فکری بود ولی سوژه جالبی بود برام حیف که پشتش به ما بود...

6 اردیبهشت 92

یه خانومه اومد از کنارمون رد شد و گفت بغل پارک دارن سمنو پخش می کنن... نمی دونم واقعا بعضی اوقات می گن قسمتمون بوده که ما هم از اون سمنو بخوریم واقعا جالبه ... فکر کن ماناهار ببریم بیرون و بعد سمنو ای که از دیروز داشته می پخته حالا حاضر شده قسمت ما هم بشه.. من رفتم گرفتم اوردم و شما بیدار شدی... از اونجایی که حجم الویه ای که درست کرده بودم زیاد بود احتمال دادم خراب شه به بابا مجتبی گفتم شما را ببریم تاب بازی کنی و بعد سریع بریم خونه...

6 اردیبهشت 92

بعدش تا من وسایل ها را جمع کنم دوتایی پدر و دختر رفتید با وسایل ورزشی های پارک بازی کردید و سه تایی با هم رفتیم به سمت وسایل بازی ها...

6 اردیبهشت 92

خیلی تاب بازی را دوست داری...وقتی برات می خوندم تاب تاب عباسی خدا اوینا را نندازی اگه می خوای بندازی تو بغل مامان بندازی کلی خوشحال بودی و به همراه من می خوندی تا.. تا... تا... تا... حرف (ب) تاب را نمی گفتی فقط (تا) را می گفتی ....

6 اردیبهشت 92

اینم عکس سرسره بازیت...

6 اردیبهشت 92

پ.ن.1= 7 اردیبهشت مصادف با 400 روزگیت مبااااااااااااااارک...

پ.ن.2= این روزها ابریزش بینی شدید داری به همراه ابریزش دهان... عجب این دندون ها تو را اذیت می کنن.. هر کدوم که می خوان در بیان یه پروژه تقریبا دو ماهه هستن.. یعنی یکی و ماهی باید علائمش را تحمل کنی تا بالاخره نیش بزنن...

پ.ن.3= تقریبا یک سال و چند روزه که از باز کردن این دفتر خاطرات برای شما کوچولوی عزیزمون می گذره .... الهی همیشه سالم باشی دخترکم....فکر می کنم این وبلاگ را اول اردیبهش سال 1391 باز کردم. یک سالگی وبلاگت مبااااااااااااارک....

تاریخ = جمعه - 6 اردیبهشت 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

♥ نیم وجبی ♥
6 اردیبهشت 92 22:02
چه دختر نااازیییی هزار ماشالله
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم عزیز خبرم کن


ممنونم عزیزم. نظر لطفتونه
آرین و مامانی و آرتین
6 اردیبهشت 92 23:24
سلام الهام جون خوبین شما؟
همیشه به گردش و تفریح
چه خوب سمنو خوردین من که تا حالا نخوردم و هر وقت برا هفت سین میخریم میریزم دور
یعنی خوشمزه است؟


ممنونم مریم جان...خوبه من هم زیاد علاقه ای ندارم ولی دختر و همسرم خیلی دوست دارن ضمن اینکه تبرک بود من هم خوردم ولی از لحاظ ارزش غذایی خیلی مقویه برای بچه ها
شاه نی نی
7 اردیبهشت 92 17:13
چه عکسای خوشگلی از نی نی گلتون انداختین . هزار ماشااله خدا حفظش کنه
راحله
7 اردیبهشت 92 19:39
الهیییییی چقدر ناز خوابیده عین فرشته هاااا الهام جونم چقدر خوبه یه وقتایی هم نی نی ها بخوابن و اجازه بدن مامان و بابا ها بتونن دونفره با هم خلوت کنن....دلم برای روزهای دونفره یه کوچولو تنگ شده.اوینای نازنینمو ببوس
مــآمــآنــے
7 اردیبهشت 92 22:52
ماشالله دندون در اوردن هم دردسری هست برا مامانا ایشالله که زودی در میاد و فسقلی ما اذیت نمیشه اینجور تفریحا خیلی حال میده همیشه شاد باشید دخملی رو ببوس
سپیده از وبلاگ "کودک من"
8 اردیبهشت 92 14:42
سلام. شما می تونید با تلفن های آموزشگله محصل تماس بگیرید تا براتون کتابها رو ارسال کنن.
منا مامان امیرسام
8 اردیبهشت 92 22:37
همیشه به گردش و شادی خوشحالم بهتون خوش گذشته قربونت برم که تاب بازی دوست داری 400 روزگیت هم مبارک
سمان مامان آرشیدا
9 اردیبهشت 92 1:19
به به واقعا قسمتتون بوده دیگه. چه خوب که آوینا خوابید و گذشت دو نفری با هم خلوت کنید. این لحظات کم پیش میاد. عکساش خوشگل شدن. به خصوص اون خوابش تو کالسکه لپاش خوردنیه.
اعظم مامان آوین
9 اردیبهشت 92 17:35
ای جاااااااااااانم ! رفتی پارک ؟؟ چه ناااااااااااز خوابیدی ملوسک .هزار ماشالا . ایشالا همیشه در کنار مامان وبابا خوش باشی گلم .
مــآمــآنــے
10 اردیبهشت 92 10:32
ممنون عزیزم نظر لطفته دخملی رو ببوسش
علامه كوچولو
10 اردیبهشت 92 11:13
جبرئیل آمده بود .. علی و جمله ملائک بودند .. و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت .. و خدا داشت ترنم می‌کرد !! در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ... نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود! ******************** سلام بانو! عيدت و روزت مبارك
زهرا
15 اردیبهشت 92 17:19
توی این چند وقتی که فرصت نکردم سر بزنم آوینا جون خیلی خانوم شده، روزتون هم با تاخیر مبارک مادر مهربون
مامان فتانه
16 اردیبهشت 92 16:41
به به عجب تفریحی...نوش جانتون سمنو....